~Niu diary☕

🍀It's all about niuvibe🍀

اولین روز کاری(سرکاری)

بعد از وقتی سلام

قبل از اینکه شروع کنم اینو بگم که از شنبه ثبت نام ورودی های جدید دانشگاهمونه و هر دقیقه از ذهنم میگذره که یه برگه بگیرم دستم و بگم دانشگاه ما نِیایید:)

خوب اصل مطلب: امروز اولین روز همیار آزمایشگاهی من در دانشگاه بود همون اتفاقی که خیلی براش خوشحال بودم،از شیش صبح پاشدم تا روپوشم رو اتو بزنم و صبحانه بخورم چون قراره که تا شیشو نیم شب توی دانشگاه بمونم و با جن و پری ها بزنم بیرون :) روزهای یکشنبه و سه شنبه در آزمایشگاه ژنتیک مشغول به کار و روزهای آز شیمیم هم هنوز مشخص نیست.

این استاده که تا دو چهلو پنج کلاسا دستشه خودمم باهاش دارم و واقعا استاد سگی میباشند و این حرف من نیست حرف خودشه!!بله درسته خودش میدونه چقققققققدر گند اخلاق و بی اعصاب تشریف داره پس جایی برای تعریف ازشون نمیمونه استاد دو چهلو پنج تا چهار یکیه که هیچ کاری خودش انجام نمیده (دراصل انداخت گردن من) و استاد آخرمون هم کسیه که خودمون باهاش ترم پیش آز فیزیو گیاه داشتیم و واقعا تیکه ای است از گل های بهشت اینقدر ک این بشر خوش انرژی و نازه،حتی اسم منم یادش مونده بود، بهم میگه سیندرلا😂 که هنوز زیارتشون نکردم و فکر نکنم خبر داشته باشه که من اصلا همیارم و خبر خوب دیگه اینکه روز سه شنبه کلا این استاد کلاس داره و واقعا ماچچچچ🤌🏻🤌🏻

از اون ور خانوم احمدی (مسئول اصلی آزمایشگاه)که ما پیش ایشون هستیم فقط تا سه میمونه و میرن دیگ و کلی بهم تاکید کردن که کلید نگیری،حواست به بچها باشه چیزی برندارن، آخر سر میکروسکوپ هارو تمیز بکن، لام هارو جابه جا نکن و از این جور نکات پیشگیری که خدایی نکرده اتفاقی نیفته که حالا ما میریم تا شب که ببینیم چیمیشه:)

از اون ور هم وقتی کارم تموم بشه باید برم خونه و پروژه دورکاری که گرفتم رو تا دوساعت انجام بدم ،بعدش هم باید برای سه تا ارائه سنگین این هفته تمرین کنم چه بسا که برای سرطان(موضوع ارائه ژنتیکم)باید خودم کلی اضافه بر سازمان مطلب حفظ بکنم و از اون ور همون روز ارائه ژنتیک کوئیز یک نمره ای بافت شناسی دارم ک نمره ترم لحاظ میشه و ۱۲صفحه هست(شبه دوازده صفحه ولی در اصل یه ۴هفته ای هست داره همون تعداد کم صفحه رو درس میده:)) 

دیگه رسما از پنجشنبه تا یکشنبه فعلا از صبح تا شب بیرون تشریف دارم و باید جوری هندل بکنم که به درس های دانشگام،کار آزمایشگاه، کار دورکاری،کارای خونه،ارشدم و درس های جمعم برسم و واقعا بیست و چهار ساعت روز خیلی کمه من حداقل هر روزم باید هفتادو دوساعتی باشه:))

جزوه بافتمم دادم پرینت گرفتن و باید برم محلاتی خودم بیارمش و مدرک کارگاه الایزایی روهم ک‌شرکت کردم تحویل بگیرم:)

در کل میدونم روزای خیلی سخت و سنگینی رو پیش رو دارم(چه بسا همین الانم توشم) و اصلا نمیخوام غر بزنم چون که این روز ها همونایی بودن که من خودم از خدا میخواستم و حس زنده بودن رو دارم حس توی مسیر درست بودن و رشد کردن رو دارم که بزرگ شدنم از دل همین سختی ها در میاد و من رو به نیوشای آیندم که کلی خیال پردازی براش میکنم میرسونتم،فقط امیدوارم آخرش نتیجه دلخواهم باشه^^

 

۲۸ مهر ۰۴ ، ۱۶:۲۷ ۳ نظر
Niush 🪷

بزرگترین شوک زندگیم

روز دوشنبه بود که رفتم دانشگاه برای شرکت توی کارگاه مقاله نویسی چون به دردم میخورد و آخر های جلسه که شد کانال دانشگاهمون رو که چک کردم دیدم زده ساعت دوازده و نیم تا یکو نیم جلسه فرهنگ در علوم اعصاب با دکتر قربانی برگزار میشود،منم تا وقتی علوم اعصاب و اسم خانوم دکتر رو دیدم گفتم حتما باید برم چون هم استاد قربانی رو بعد از اخرین جلسه ژورنال کلابمون ملاقات میکنم و هم میرم ببینم چیمیگن(استاد قربانی اولین کسی بودن ک بهم یاد دادن چجوری مغز موش دربیارم🤩).خلاصه ما یه ده دقیقه زودتر رسیدیم دم در سالن جلسه و بعد از چند دقیقه از دور شنیدم که صدا میاد:سلام اقای دکتر خیلی خوش اومدید ما خیلی مفتخریم که شمارو اینجا ملاقات میکنیم و ...

بعد که توجهم جلب شد دیدم دکتر قربانی با کلی از اساتید برجسته دانشگاهمون و یک آقای خیلی پیری دارن میان سمت سالن ، خانوم دکتر منو دیدو فهمیدن کیم که منم پشت سرشون رفتم توی سالن .

بعد از این که نشستیم ازم پرسید نیوشا بودی درسته؟ گفتم بله و برگشتن و به اون آقایی که پیر بودن گفتن این دانشجوی ما خیلی به علوم اعصاب علاقه داره و ما هروقت مغز موش در می اوردیم همیشه میومد و بهمون کمک میکرد و دانشجوی فعالی هست ،اقاعه هم بهم گفت افرین و برای شوخی گفت مغز سوسکم بلدی دربیاری؟دیگ منم یکم خندیدم و منتظر شدیم تا جلسه شروع بشه و اول معرفی خانوم دکتر گفتن :و یک تشکری هم بکنیم از استادم که امروز مهمان ما هستن پدر علوم اعصاب ایران دکتر زرین دست!!!!!

حاجییییییییییییی منووو میگیییییییی

خودم ریختم پرامممممم مونده بود واقعااااا 

به قول علیض شوک شدم و واقعا کپ کردم در همون حال چون اسمشون رو قبلا شنیده بودم ولی نمیدونستم اینقدر آدم خفنی هستن و تا آخر جلسه همینجوری فقط گوش میدادم هرچند که کم صحبت کردن ولی واقعا فرق لولشون رو میشد با بقیه توی اون اتاق به راحتی فهمید اینقدر که آدم پر و پخته ای بودن، و همونجوری که میدونید خوب معمولا توی اینجور جلسات چایی و کیک پخش میکنن و همه تا پذیرایی شدن شروع کردن به خوردن و من همینجوری خجالت میکشیدم و تا آخرش هیچی از گلوم پایین نرفت حتی بعضی از اساتید دوتا دوتا چایی و کیک میخوردن:)))

در آخر هم عکس یادگاری گرفتیم و من قطعا اون عکس رو توی رزومه کاریم قرار میدم اون خودش یه مدرک حساب میشه😂😍

بعدش تا خونه هم مثل دیوونه ها لبخند روی لبم بودو برام اتفاق خیلی عجیبی بود چون وقتی دوباره بنر جلسه رو دیدم نوشته بود برای اساتید که اگه میدیدمش قیدشو میزدم و اگر یک درصد اون روز توی خونه بودم عمرا پا نمی شدم برای یک ساعت برم جلسه و واقعا نمیدونم از چی سرنوشت بگم؛ از خوب بودنش،از غافلگیرشدنش، از اینکه میخواست توی این روزای پر از فشار و استرس یه حالی بهم بده یا چی...

فقط میتونم بگم دیگه فکر نکنم همچین فرصتی گیرم بیاد و واقعا توی این یک مورد خوش شانس بودم:))

۲۰ مهر ۰۴ ، ۱۱:۲۰ ۰ نظر
Niush 🪷

ترمی که خر با بارش گم میشه🫏

اینقدر شلوغی این ترم وکارهاش و درسای تخصصیش زیاده حتی دیگه یادم میره بعضی موقع ها باید بخوابم

 

حالا این وسطم فشار کار پیدا کردن برای ادامه دادن کلاسام و پرداخت شهریشون روهم باید رو دلم بزارمو دست و پنجه نرم بکنم باهاش چون دیگ فک نکنم بابام بهم پول بده از اونجایی که خیلی مخالفه با این قضیه:)

 

حدود ۶تا ارائه دارم که توی همشون خودم باید صحبت بکنم و بعضی هاش روهم بعلاوه باید پاور درست بکنم مخصوصا اگه از مقالات باشن که هیچ و تا آخر آبان وضعیت به همین منوال امتحان و ارائه هستش.

 

همین دیروز بود درمورد کشت سلول عصبی پاور درست کردم از دوازده ظهر تا شیش شب طول کشید:) به مقالمم اصلاحیه خوردو تا ده شبم بعدش پای اون بودم.

 

از الان باید برای ارشدمم بخونم چون نتایج دوروز پیش بهم فهموند که باید رتبت زیر پنج باشه تا دانشگاه خوب و اون چیزی که میخوایی در بیایی وگرنه خیلی چنگی به دل نمیزنه همه دارن تهران رو میزنن:))

 

اینقدر وقت کم هست و روزا زودمیگذره دیگ حتی اینجارم داره یادم میره منی که با شوق و ذوق وبمو باز کردم تا روزمرگی هامو بنویسم و دوست پیدا بکنم ولی تبدیل داره میشه به جایی که فقط گهگاهی میتونم بهش سر بزنم.

امیدوارم آخر همه چیز حداقل خوبی و دست آورد باشه اگه قراره این همه سختی بکشم...

 

خدایا فقط خودت میدونی تو چه موقعیتیم از خودتم کمک میخوام.

۱۵ مهر ۰۴ ، ۱۲:۳۳ ۰ نظر
Niush 🪷

اولین روز ترم جدید

به نام خدا

دیروز(شنبه) اولین روز رسمی ترم جدیدمون بود هرچند که از دو هفته پیش دانشگاه ها باز شده ولی خوب یونو؟کسی نمیاد^^ و من این ترم ۲۱واحد برداشتم که فعلا روزهای پنجشنبه و شنبه از صبح تا شب کلاس دارم و یکشنبه هاهم دوتا آزمایشگاه که فعلا تشکیل نمیشه بنابر این من هنوز یه نیمچه تابستون دارم:)

شنبه ها حدود ده واحد از این ترمم رو .....

در این فاصله نیم ساعته از جمله قبل تا این جمله متوجه شدم که حدود چهارتا ارائه دارم که سه تاش برای شنبه است:))

خوب بگذریم داشتم میگفتم که شنبه ها حدود ده واحد این ترمم رو در خودش جای داده که شروع هفته با عشق بنده آغاز میشود، ژنتیک😍، و خیلی استاد خوبیه و خوب توضیح میده امیدوارم که خوبم نمره بده و امتحان بگیره و از اونجایی که بنده شیفته ژنتیک هستم ارائش‌رو  گردن گرفتم:)ولی بقیه رو فعلا من مسئول پاور و مطالب هستم بجز معارف ها البته که همشو خودم باید ارائه بدم:))))))))

بعد از سه ساعت ژنتیک سه ساعت بافت رو داریم که اونم به خودی خود جذاب بوده و بعد ساعت دو که میشه تو فکر میکنی یک کلاس دیگت مونده که کور خوندی عزیزم شما دوتا کلاس دیگه داری و تا هفت شب دانشگاه تشریف داری، بعد بافت سلول های بنیادی رو داریم که این استادش خوب نمره میده و امتحاناشم خوب میگیره اگه بخونی درست و در آخر هم کشت سلول داریم که اینم باز استادش رو قبلا کلاس داشتیم و جای تعجب هست برام که چرا این درست آزمایشگاه نداره درصورتی که تخصصی ترین و کاربردی ترین درس برای یک زیست شناس کشت سلول هست:))به بی کفایتی مسئولین دانشگاه و مدیر دانشگاهمون هر ترم دارم بیشتر پی میبرم ولی سعی میکنم تمرکزم رو بزارم روی درسم بلکم آروم تر بشم:)

پنجشنبه ها هم اول صبح دفاع مقدس دارم که هنوز تشکیل نشده بعدش فیزیولوژی سلول و بعدش هم متون تخصصی که ایناهم این هفته درس میدن، سه شنبه ظهر هم یه معارف کوچولو دارم که اوکی باز اونم مجبور بودم دیگ برش دارم:)

فعلا دیگ همین از آپدیت دانشگاه برم که پاور درست کنم و مقاله در بیارم^^🩷

جدیدا از این ایموجی🎀 خوشم اومده@-@

۰۷ مهر ۰۴ ، ۱۱:۰۴ ۱ نظر
Niush 🪷

فردا

سلام بعد از نزدیک یک هفته

ببخشید که نیومدم وب هاتون رو بخونم(حدود هیفده تا ستاره اون بالا چشمک میزنه) حتما توی این چندروز میام و نظرم میزارم اصن کلا خیلی فضای مجازی رو خیلی دنبال نکردم و چیزی ندیدم این چند روز

آپدیت این مدت:

رفتم نمایشگاه لوازم تحریر و جامدادی و برگه کلاسور خریدم

دیروز با دوستان رفتم پارک بانوان و خیلی خوشگذشت

سهپسالار رفتم ولی کیف مورد نظر یافت نشد

تونستم جبران جزوه حرکت رو بنویسم

توی انتخاب واحد تکمیلی بیست و یک واحد درس برداشتم و واقعا میترسم از این ترم چون همه چی جدید و تخصصی و زیاده:(

 

و بالاخره از فردا دانشگاهم شروع میشه، برنامه این ترمم اینجوریه که شنبه از هفت صبح تا هفت شب دانشگاهم و پشت سر هم ژنتیک و سلول بنیادی و بافت و کشت سلول دارم،فرداش هم آزمایشگاه اینارو دارم پنجشنبش هم فیزیو سلول و متون تخصصی و دفاع مقدس دارم و قشنگ از پنجشنبه تا یکشنبه مورد عنایت قرار خواهم گرفت:)) ولی از درسام خیلی خوشم میاد و امیدوارم این استرسی که دارم مثبت باشه تا کاذب ^^

 

۲۹ شهریور ۰۴ ، ۱۷:۰۲ ۱ نظر
Niush 🪷

اولین تجربه شهربازی^^🫶🏻

خوب خوب

سلام

غروب سه شنبه بود که حدود بیست نفر راه افتادیم به سمت خونه مادری مون نزدیک اراک، وسط راه برای شام قم نگهداشتیم که باور کنید مهد فست فوده و بهترین پیتزایی دنیا شهرما عه، اصلا از میزان پر بودن و خوشمزگیش نمیتونم چیزی بگم و طی این دوازده سالی که ما همیشه میخوریم وقتی گذرمون به اونجا میفته، یک درصد هم از کیفیتش کم نشده ولی خوب یکم گرون تر شده که اگه همین مقدار رو توی تهران بخوایی بخری حدود نهصد تا یکو دویست قطعا ازت پول میگیرن:) خلاصه ساعت سه و نیم صبح بود که رسیدیم منزل و چهارو نیم به خواب فرو رفتیم، شاید باورتون نشه ولی ساعت نه صبحش همه بیدار بودیم و اونم بخاطر باباها بود که همیشه زودبیدار میشن وگرنه ما همچنان توانایی خوابیدن رو داشتیم:)

برای ناهار روز چهارشنبه بود که دامادمون تصمیم گرفت برامون کباب ماهیتابه ای دودی (که البته توی سینی بزرگ بود ) و روی آتیش نرم میشد درست کنه و واقعا یکی از بهترین گوشت هایی بود که خوردم و به دو بشقاب بسنده کردم اما همچنان جا داشتم^^

شبش بود که رفتیم شهربازی اراک و شاید باورتون نشه ولی اولین بار توی این بیست و یک سال زندگیم بود که شهربازی میرفتم و وااااقععاااا خوش گذشت بهم ولی بماند که بزرگترا جیگرمونو درآوردن اینقدر غر زدن ولی خوب خیلی خوب بود، اول سفینه سوار شدیم تا عقده های کودکی خواهرام از بین بره چون توی سن اونا راهشون نمیدادن و وسایل ها مثبت دوازده سال بود ولی الان به آرزوشون رسیدن، بعدش هم رفتیم کشتی هدهد که واقعا خیلی هیجان نداشت ولی خوب اونم برای تشدید خاطرات بود و برای آخرین وسیله هم چلنجر سوارشدیم... که البته من چقدر سرش فوش خوردم چون واقعا بقیه ترسیده بودن ولی به من خیلی خوشگذشت و بیشتر از هیجان خنده دار بود چون موقعیت بقیه رو میدیدم و جیغ هایی که میزدن، فکر کن روی هوا کج باشی بعد عین موقعی که میخوایی لباس پهن کنی هی بتکوننت و اینور اونورت‌ کنن و واقعا خیلی حال داد این آخری و از اون روز به بعد بود که همه صداشون رو از دست داد😂😂(هنوزم دارم نفرین میشم) ولی رنجر توی گلوم گیر کرد که اجازه ندادن برم ولی من خیلی دلم پیشش گیره ،خوب هیجان دوست دارم چیکار‌کنم🥹

روز پنجشنبه هم قرار بود بریم اسکون ولی خوب نشد و برای ناهار هم آبگوشت داشتیم که من فقط تیلیت میخورم نه بیشتر:) شب هم اتفاقات ناگواری افتاد ولی به خیر خوشی گذشت تا اینکه به قسمت جذاب جیگر و دل قلوه میرسیم اگر فکر میکنید که آبگوشت و پنج کیلو جیگرو دل قلوه توی یک روز نمیشه خورد باید بگم سخت در اشتباهید چون برای یک لر چیز عجیبی نیست وقتی زندگیش به گوشت بسته:))و اولین بار بود که از قلوه خوشم اومد و واقعا مزه گوشت میداد اما همچنان هم نسبت به جیگر گارد دارم و کم خوردم:)) در آخر هم با یک چایی نبات آتیشی تمامی خستگی هایمان را در کردیم (اینقدر که من این چندروز چایی دودی خوردیم تا یک هفته چایی بدنم تامینه).

جمعه صبح هم بعد از صبحانه راه افتادیم به سمت بهشت زهرا سر راه و برای داییم که شهید عملیات مرصاد بودن فاتحه خوندیم و سر زدیم ودر آخر سر ماشین و کج کردیم و یک راست به تهران بازگشتیم، اینقدر خسته بودیم از ساعت چهار تا یازده شب خوابیدیم و حتی بعد یه خوراکی آخر شبی ریز بازهم خوابیدیم تا به امروز صبح.

امروزم دیگه اولین روز دانشگاه ها بود ولی خوب دیگه درس عبرت شده که هفته اول کسی نمیره بنابر این ما از هفته دیگه به خط میشیم^^

 

پ.ن:راستی امروز مدرک دوره کارآموزیم اومد و واقعا دلم تنگ اون روزها شدم، چقدر زودگذشت:)

۲۳ شهریور ۰۴ ، ۱۸:۵۵ ۲ نظر
Niush 🪷

شکست یا چی؟؟

خوب بدون معطلی میرم سراغ اصل مطلب

نتونستم

نشد

تنبلی کردم

توی جو بودم

همیشه خدا اینا بهونه هایین که برای خودم میارم وقتی یه کاری رو انجام نمیدم،اخه مگه میشه یه آدمی بدونه که این کارا برای آیندش و زندگیش خیلی مهمه و نسبت بهشون سرد و بی تقاوت باشه بعد از یک مدتی، میدونی کل وجودم از خواستنه ولی کل کارام دقیقا برخلاف این چیزیه که تو وجودمه و نمیدونم شاید چون اپی ژنتیکیه شاید چون زیادی کمال گراییمه یا شایدم چون بخاطر محیطیه که توشم،خونمون، ولی میتونم بگم اینکه فقط فیلم دیدم و دسر درست کردم این سه روز و کلی خوابیدم،واقعا خرس قطبی درونم خواب تابستونیه عمیقی داشت، و آخرین چیزم اینکه امیدوارم دانشگاه حداقل فشاری باشه که منو به خودم بیاره اذیت کنندست صدای منفی توی مغزم توی همچین موقعیت هایی.

۱۸ شهریور ۰۴ ، ۲۰:۱۲ ۵ نظر
Niush 🪷

روز اول و دوم✨

خوب پنجشنبه روز اول چالش بود و در کمال ناباوری تونستم به همه اهداف اصلیم برسم ،هم دوصفحه بیوشیمی هم ۴یونیت زبان و هم جزوه حرکت هرچند که حرکتم بیشتر از یک ساعت شد و در مجموع حدود۵ساعت تونستم درس بخونم⁦(⁠◔⁠‿⁠◔⁠)⁩

اما روز جمعه(روز دوم چالش) بعد از کلاس صبحم تونستم اون ما بین فقط بیوشیمی و جزوه حرکت رو بنویسم و بخونم که چیزی حدود دوساعت و پنجاه شد اما زبان رو نتونستم کار کنم و سرش تنبلی کردم یکم چون وقتی هم رسیدم خونه خسته بودم ولی آیا مگه اهمیت داره خستگی من؟؟توی آینده همین روزا از دماغم در میاد:))امروز حتما باید جبرانش بکنم...

 

پ.ن:ازتون میخوام برام دعا کنید از دانشگاه بهم زنگ بزنن بگن قبول شدی بیا میخوایمت⁦(⁠。⁠ŏ⁠﹏⁠ŏ⁠)⁩

پ.ن۲:دیروز به زور بچه هارو راضی کردم بزارن امروز بریم استخر تا منم بتونم بیام ولی هم انتخاب واحد تکمیلی هم فرمی که باید بدم دانشگاهمو یادم رفته بود کارشون برای امروزن:))

پ.ن۳:دیروز سر کلاس آخرمون همینجوری که توی حال خودم بودم و داشتم به صحبت های استادم گوش میدادم یهو گفتن که مثلا همین آزمایشگاه سلولی مولکولی رو قراره بدیم دست نیوشا!!!!حتی ریل تایم PCR هم خریدیم، و منو میگییییییییییییی در عین حال هجوم صدتا احساس رو متوجه شدم از خوشحالی اینکه یکی روم حساب کرده و بهم امید داره و حتی شاید توانایی و اعتمادی که من خودم رو در اون حد نمیبینم ولی اون من رو میبینه و هم احساس مسئولیت فشار سنگین که دیگه از امروز قضیه وجود من توی موسسمون یه چیز حیاتی میتونه باشه و این یه فرصتیه که باید ببینم چقدر خودم لایقشم که میتونم بدستش بیارم یانه^^در هرصورت دیگه باید دوبرابر قبل تلاش بکنم چون دیگ زندگی بزرگسالی برام شروع شده مثل اینکه...:)))

۱۶ شهریور ۰۴ ، ۰۶:۲۱ ۱ نظر
Niush 🪷

چالش ۱۵روزه📈

تاریخ شروع چالش:1404/6/13🔜

🔚تاریخ پایان چالش:1404/6/27

 

کارهای چالشی:

1- تمام کردن و یادگیری کامل فصل اول بیوشیمی(روزی 2 صفحه)🧑🏻‍🔬

2- خلاصه نویسی و خواندن زبان(روزی4 درس کوتاه)🧑🏻‍🏫

3- خواندن دروس کلاس جمعه و نوشتن جزوه(روزی نیم تا یک ساعت)✍🏻

 

کارهای اضافه بر سازمان(دراولویت دوم(دلی)):

1- تمرین دست چپ یا ورزش هرروز🧘🏻

2-تمرین کالیمبا(روزی تا 2 تا فیلم)🎼

3- خواندن استرنبرگ فصل اول(روزی نیم ساعت)📝

 

اهداف چالش:

1-آمادگی برای شروع ترم جدید و جلوگیری از  تنبل شدن

2- رویارویی با سخت ترین کارهای درحال حاضر زندگیم و تبدیل کردنشون به یک فرآیند خودکار

3- افتخار به خودم و زیادتر شدن ظرفیت مغزم

4- یک قدم نزدیک تر شدن به اهداف پنج سال آیندم

 

جایزه:بابل تی و موچی^^یا کتاب:)یا شایدم یه سینما@-@

 

پ.ن:هرروز یا یک روز درمیون هم باید اینجا آپدیت از کارهام بدم:)

 

۱۴ شهریور ۰۴ ، ۱۴:۰۳ ۰ نظر
Niush 🪷

یک کمک و سوال(موقت)

ازتون یک سوال داشتم اونم اینکه من دلم میخواد تا قبل از شروع دانشگاه ها یه چالش پونزده روز برای خودم بزارم که از ۳تا کار تشکیل شده:

🧑🏻‍🔬اولیش اینکه بتونم یک فصل بیوشیمی رو از پایه شروع کنم و ببندم

🧘🏻دومیش میشه هرروز ورزش بکنم

🧑🏻‍🏫سومیش اینکه هرروز زبان بخونم

دقیقا سه تا کاری که خیلییی ازم انرژی میگیره و سخته برام و همیشه بهونه جور میکنم تا سمتشون نرم.

سوالی که دارم اینکه شما اگه همچین چالشی میخواستید برای خودتون انجام بدید به چه نکته هاییش توجه میکردید؟یعنی تبصره مبصره چی مینوشتید؟یا اصن به نظر خودتون سه تا کاری که دوست ندارید رو بخوایید همزمان براش چالش بزارید به نظرتون منطقی بود یانه؟ممنون میشم بگید:)🩷

۱۴ شهریور ۰۴ ، ۱۲:۴۵ ۵ نظر
Niush 🪷