بعد از اولین جمعه تموم شدن جنگ بود که دیدم مرکز ژنومیکس یه کارآموزی گذاشته و من واقعا دلم پر میکشید که برم و کارای تحقیقاتی و عملی یادبگیرم که بعد از مشورت با استادم بهم گفتش که شرکت کن اما کاشف به عمل اومد که اولین دورش از فرداش شروع میشد و من دیگه وقتی برای ثبت نام نداشتم،حتی با خانوادمم راجع بهش صحبت نکردم که اجازه بدن برم یا نه!

تا چند روز بعدشم تو فکرش بودم و هی میرفتم آپدیت برگزاری جدیدش رو نگاه میکردم و دلشوره میگرفتم اگه مامان بابام قبول نکنن برم چی؟ اگه همچین فرصت خوبی رو از دست بدم چی؟مثل خری بودم که دنبال تیتابش میگشت،تیتابی با زر ورق قرمز براق که دل براش له له میزد.

که بالاخره امروز تونستم کارآموزی رو ثبت نام بکنم و از شنبه یه شروع جدید توی زندگی من اتفاق می‌افته ^^

الان دقیقا حس خری رو دارم که به تیتاب خوشمزه یاقوتی رنگش رسیده😍🫏

فقط امیدوارم بعد از بازکردنش چلوس کیک دستگیرم نشه!!