فکر کنم دیشب خدا صدام رو شنید و به شکل عجیبی امروز توی مترو ملت بهتر بودن، مثل اینکه فقط میخواست حرص خوردن منو ببینه:))

-ـ-ـ-ـ-ـ--ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ--ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-

روز دوممون همش تشریح مغز موش بود و من قبلا یادگرفته بودم ولی اولین باری بود که از زنده بودن تا جدا کردن مغز موش رو خودم انجام دادم و واقعا خیلی حس توانمند بودن به آدم میده آخر کاری، موش هاشrat نبود و نینی و مشکی بود اما خیلی بانمک بودن واقعا کلی ازشون حین بیهوشی معذرت خواهی کردم اما همش به خاطر علم هست دیگه یو نو!؟

بعد از اینکه مغز موش رو درآوردیم به خاطر گرمی هوا  آیس پکمون  تبدیل به هات پک شده بود و خیلی به کار نیومد، بافت مغزی یکم شل شده بود و خیلی به تیغ و پنس میچسبید اما با هر زوری که شده بود هیپوکامپ رو جدا کردم و مثل اینکه من تنها کسی بودم که سالم درش آورد و استاد از مهارتم خوشش اومد، یکی نبود بگه بار اولم نبود ولی خوب ...

در آخرم دیگه بافت هامون رو گذاشتیم توی فریزر تا بریم برای استخراج DNA,RNA شون. کلاس تئوریمون هم بیشتر بحث بیوشیمی و سلولی memory consolidation بود و منم که تو بیوشیمی مثل آدم های بی سواد میمونم با اینکه دوسال کارشناسیم رو همش شیمی و بیوشیمی خوندم، واقعا سخته اصلا فرایند یادگیری با دوسه ماه ترم غیر قابل قبوله مثل یادگیری زبان جدید میمونه یه فعالیت یکی دوساله ولی باید کم کم خودم رو عادت بدم که یاد بگیرم واقعا خیلیی مهمهههه😭😭😭😭😭

هیچی دیگه در آخرم با هزارتا سلام و صلوات که برسم خونه و از امتحانم جا نمونم که دقیقا هفت و یک دقیقه رسیدم خونه و با تشکر از تایمی که استاد عزیز داده بود تونستم یه جوری هندلش بکنم :))

واقعا یک چیزی که برام عجیب هست اینکه آدما وقتی از کار و شغلشون خوششون میاد هر چقدر هم که سخت باشه و از نظر جسمی تحت فشار قرار بده بازم وقتی اون کار تموم میشه و برمی‌گردن خونه و به زندگی عادیشون ادامه میدن هنوز انرژی دارند حتی بلکم بعضیا انرژی دو برابر و حتی دلتنگ اون لحظه ها که فکر کنم این یعنی همون پیدا کردن رسالت و من این دو روز ساعت ۳ می‌خوابیدم و ۸ صبح پا می‌شدم و همچنان هم که برمی‌گشتم خونه پر انرژی بودم و دلم می‌خواد که از این هفته به بعد بیشتر و جدی‌تر پیگیر تخصص آیندم باشم و خودم رو توش خیلی بهتر بکنم^^