بعد از وقتی سلام
قبل از اینکه شروع کنم اینو بگم که از شنبه ثبت نام ورودی های جدید دانشگاهمونه و هر دقیقه از ذهنم میگذره که یه برگه بگیرم دستم و بگم دانشگاه ما نِیایید:)
خوب اصل مطلب: امروز اولین روز همیار آزمایشگاهی من در دانشگاه بود همون اتفاقی که خیلی براش خوشحال بودم،از شیش صبح پاشدم تا روپوشم رو اتو بزنم و صبحانه بخورم چون قراره که تا شیشو نیم شب توی دانشگاه بمونم و با جن و پری ها بزنم بیرون :) روزهای یکشنبه و سه شنبه در آزمایشگاه ژنتیک مشغول به کار و روزهای آز شیمیم هم هنوز مشخص نیست.
این استاده که تا دو چهلو پنج کلاسا دستشه خودمم باهاش دارم و واقعا استاد سگی میباشند و این حرف من نیست حرف خودشه!!بله درسته خودش میدونه چقققققققدر گند اخلاق و بی اعصاب تشریف داره پس جایی برای تعریف ازشون نمیمونه استاد دو چهلو پنج تا چهار یکیه که هیچ کاری خودش انجام نمیده (دراصل انداخت گردن من) و استاد آخرمون هم کسیه که خودمون باهاش ترم پیش آز فیزیو گیاه داشتیم و واقعا تیکه ای است از گل های بهشت اینقدر ک این بشر خوش انرژی و نازه،حتی اسم منم یادش مونده بود، بهم میگه سیندرلا😂 که هنوز زیارتشون نکردم و فکر نکنم خبر داشته باشه که من اصلا همیارم و خبر خوب دیگه اینکه روز سه شنبه کلا این استاد کلاس داره و واقعا ماچچچچ🤌🏻🤌🏻
از اون ور خانوم احمدی (مسئول اصلی آزمایشگاه)که ما پیش ایشون هستیم فقط تا سه میمونه و میرن دیگ و کلی بهم تاکید کردن که کلید نگیری،حواست به بچها باشه چیزی برندارن، آخر سر میکروسکوپ هارو تمیز بکن، لام هارو جابه جا نکن و از این جور نکات پیشگیری که خدایی نکرده اتفاقی نیفته که حالا ما میریم تا شب که ببینیم چیمیشه:)
از اون ور هم وقتی کارم تموم بشه باید برم خونه و پروژه دورکاری که گرفتم رو تا دوساعت انجام بدم ،بعدش هم باید برای سه تا ارائه سنگین این هفته تمرین کنم چه بسا که برای سرطان(موضوع ارائه ژنتیکم)باید خودم کلی اضافه بر سازمان مطلب حفظ بکنم و از اون ور همون روز ارائه ژنتیک کوئیز یک نمره ای بافت شناسی دارم ک نمره ترم لحاظ میشه و ۱۲صفحه هست(شبه دوازده صفحه ولی در اصل یه ۴هفته ای هست داره همون تعداد کم صفحه رو درس میده:))
دیگه رسما از پنجشنبه تا یکشنبه فعلا از صبح تا شب بیرون تشریف دارم و باید جوری هندل بکنم که به درس های دانشگام،کار آزمایشگاه، کار دورکاری،کارای خونه،ارشدم و درس های جمعم برسم و واقعا بیست و چهار ساعت روز خیلی کمه من حداقل هر روزم باید هفتادو دوساعتی باشه:))
جزوه بافتمم دادم پرینت گرفتن و باید برم محلاتی خودم بیارمش و مدرک کارگاه الایزایی روهم کشرکت کردم تحویل بگیرم:)
در کل میدونم روزای خیلی سخت و سنگینی رو پیش رو دارم(چه بسا همین الانم توشم) و اصلا نمیخوام غر بزنم چون که این روز ها همونایی بودن که من خودم از خدا میخواستم و حس زنده بودن رو دارم حس توی مسیر درست بودن و رشد کردن رو دارم که بزرگ شدنم از دل همین سختی ها در میاد و من رو به نیوشای آیندم که کلی خیال پردازی براش میکنم میرسونتم،فقط امیدوارم آخرش نتیجه دلخواهم باشه^^