~Niu diary☕

🍀It's all about niuvibe🍀

۵ مطلب با موضوع «کارآموزیم 🧬^^» ثبت شده است

آخرین روز

اول از همه یک عععععررررررررررررر بسیار گنده که کارآموزیم تموم شد:((

 

خوب امروز یک ساعت زودتر رفتیم برای اینکه دیروز اجازه گرفتیم تا مبحث تئوریمون رو بیشتر حرف بزنیم و برامون از اسکیزوفرنی و پارکینسون صحبت بکنن که خیلی مفید بود، آخر کاریم یادمون رفت با استادمون عکس بگیریم:((

بعد از پایان بخش تئوری رفتیم سر بیوانفورماتیک که توسط برنامه gene runner تونستیم که توالی ژنی پیدا بکنیم ،ویرایش بکنیم و انتخاب بکنیم تا ازش استفاده بکنیم و چقدر سخته و فرایند طولانی هست ، یعنی اگه توی مراحل آخر بفهمی که این توالی ژنی به درد نمیخوره یا اون فاکتور های لازم رو نداره دووبااارههه از اول باید بری پیدا بکنی و کلی مرحله طی بکنی و این چیزی که دارم میگم برای کسی که دستش تند باشه یه یک ربعی طول میکشه برای ما که یه پارت کامل برد که بعدش رفتیم استراحت:)

پارت دو کار با PCR و اون بافت هایی که جدا کردیم که اونم کلی محلول داشت باید اضافه میکردیم و در آخر گذاشتیم توی دستگاه و جوابش دوساعت بعد در می اومد که ما دیگ اومدیم و قرار شد برامون بفرستن.

در آخرم عکس گروهی گرفتیم و خدایا من مردم....

اومدن گفتن هرکی میخواد بیاد ازش مصاحبه بگیریم و خوب من خیلی خجالتی بودم اما دوست داشتم بگیرم ولی بیخیالش شدم تا دم رفتن که یکهو دوستم گفت بیا بریم دوتایی بگیریم و مارو گذاشت توی عمل انجام شده 

من خیلییی میخندیدم ولی به زور جمعش کردم اما نمیدونم چرا آخرش تعظیم کردم به دوربین اییی خداا😭😭😂😂حتی دوستمم برای معرفیش رشته ارشدشو داشت میگفت از بس استرسش بالا بود ،حالا خلاصه فقط دارم دعا دعا میکنم که مال منو نزارن حداقل توی پیجشون:)🥲🥲

در آخرم به زور مامانم سر راهی اومدم خونه مامان بزرگم و دیگه کسی برام اهمیت نداشت بجز خواب و تا همین الان خوابیدم و بعدشم یه چایی زدیمو الان رفرشم تا برم به جنگ جهانی پنجم^^

 

برای اخرین حرف امشب میتونم دلی بگم با تمام وجودم نگاه خدارو حس میکردم این مدت که بهم همچین فرصتی توی زندگی داد از اون شبی که که تا دوساعت تمام با گریه درباره زندگیم و هیچ دستاورد نداشتنش از خدا گله میکردم تا این هفته ای که خودم و وجودم رو توی زنده ترین حالت ممکنش احساس کردم، کاراموزی یکی از اهدافی بود که امسال برای خودم گذاشتم وبا حمایت خانوادم و نگاه خدا تونستم همچین تجربه ای کسب بکنم و باید روزی هزار بار شکر کنم که همچین فرصتی به من داده شده، باید تلاش بکنم برای بهتر شدن خودم ،باید تلاش بکنم برای کمک به بقیه، باید تلاش بکنم برای جبران زحمات پدر مادرم، باید تلاش بکنم برای کمک به این دنیا و این چیزیه که رسالت منه!!

۲۹ مرداد ۰۴ ، ۲۱:۱۲ ۳ نظر
Niush 🪷

سومین روز🧬

امروز آخرین جلسه ای بود که استادمون تئوری درس میدادن و دیگه با ایشون کلاس نداریم اما اینقدر مطالب خوب و مفیدی داشتن که با مسئولین حرف زدیم و قرار شد فردا یک ساعت زودتر بریم که بازم استاد درس بدن بهمون^^

برامون از زندگیشون گفتن و چه مسیر سخت و پر مشقتی داشتن،کشور های مختلف، استادهای مختلف و آدم هایی که سد زندگیشون شده بودن و واقعا آدم توی محدودیت ها ستاره میشه:)

پارت دوم کلاسمون هم از بافت هایی که دیروز جدا کردیم و توی فریزر بودن بردیم برای استخراج دی ان ای و چه کار زمان بری هست با اینکه آسونه و آخر کاری هم از دیدن یه رشته کوچولو دی ان ای که دیدم خیلی خوشحال شدم و کلی منتظر فردام که بریم کار بیوانفورماتیک وPCR رو انجام بدیم، اما مثل اینکه باید یه برنامه رو بریزیم روی لپ تاب و از بد روزگار لپ تاب من دیگه حافظه نداره و نمیدونم باید چ گلی بگیرم تو سرم،مثل اینکه روز سختی رو در پیش داریم:))

واقعا دلم نمیخواد فردا تموم بشه:(

این هفته قشنگترین هفته زندگی من تا به اینجا بود^^🩷🧬

۲۸ مرداد ۰۴ ، ۲۲:۰۵ ۷ نظر
Niush 🪷

دومین روز:)

فکر کنم دیشب خدا صدام رو شنید و به شکل عجیبی امروز توی مترو ملت بهتر بودن، مثل اینکه فقط میخواست حرص خوردن منو ببینه:))

-ـ-ـ-ـ-ـ--ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ--ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-

روز دوممون همش تشریح مغز موش بود و من قبلا یادگرفته بودم ولی اولین باری بود که از زنده بودن تا جدا کردن مغز موش رو خودم انجام دادم و واقعا خیلی حس توانمند بودن به آدم میده آخر کاری، موش هاشrat نبود و نینی و مشکی بود اما خیلی بانمک بودن واقعا کلی ازشون حین بیهوشی معذرت خواهی کردم اما همش به خاطر علم هست دیگه یو نو!؟

بعد از اینکه مغز موش رو درآوردیم به خاطر گرمی هوا  آیس پکمون  تبدیل به هات پک شده بود و خیلی به کار نیومد، بافت مغزی یکم شل شده بود و خیلی به تیغ و پنس میچسبید اما با هر زوری که شده بود هیپوکامپ رو جدا کردم و مثل اینکه من تنها کسی بودم که سالم درش آورد و استاد از مهارتم خوشش اومد، یکی نبود بگه بار اولم نبود ولی خوب ...

در آخرم دیگه بافت هامون رو گذاشتیم توی فریزر تا بریم برای استخراج DNA,RNA شون. کلاس تئوریمون هم بیشتر بحث بیوشیمی و سلولی memory consolidation بود و منم که تو بیوشیمی مثل آدم های بی سواد میمونم با اینکه دوسال کارشناسیم رو همش شیمی و بیوشیمی خوندم، واقعا سخته اصلا فرایند یادگیری با دوسه ماه ترم غیر قابل قبوله مثل یادگیری زبان جدید میمونه یه فعالیت یکی دوساله ولی باید کم کم خودم رو عادت بدم که یاد بگیرم واقعا خیلیی مهمهههه😭😭😭😭😭

هیچی دیگه در آخرم با هزارتا سلام و صلوات که برسم خونه و از امتحانم جا نمونم که دقیقا هفت و یک دقیقه رسیدم خونه و با تشکر از تایمی که استاد عزیز داده بود تونستم یه جوری هندلش بکنم :))

واقعا یک چیزی که برام عجیب هست اینکه آدما وقتی از کار و شغلشون خوششون میاد هر چقدر هم که سخت باشه و از نظر جسمی تحت فشار قرار بده بازم وقتی اون کار تموم میشه و برمی‌گردن خونه و به زندگی عادیشون ادامه میدن هنوز انرژی دارند حتی بلکم بعضیا انرژی دو برابر و حتی دلتنگ اون لحظه ها که فکر کنم این یعنی همون پیدا کردن رسالت و من این دو روز ساعت ۳ می‌خوابیدم و ۸ صبح پا می‌شدم و همچنان هم که برمی‌گشتم خونه پر انرژی بودم و دلم می‌خواد که از این هفته به بعد بیشتر و جدی‌تر پیگیر تخصص آیندم باشم و خودم رو توش خیلی بهتر بکنم^^

۲۷ مرداد ۰۴ ، ۲۳:۰۱ ۷ نظر
Niush 🪷

اولین روز^^

اول ازهمه باید تاسف بخورم که هنوز مردم مملکتمون فرهنگ مترو سواری ندارن،خیلی ببخشیدا عین گاو فقط سرشونو میندازن پایین و هول میزنن تا برن تو حالیشون نمیشه باید کنار در وایسن اونایی که میخوان پیاده بشن اول تشریفشونو بیارن بیرون بعد نوبت شماست هیکل مبارک رو ببری داخل،واقعا عصبانیم -ـ-

 

امروز اولین روز کاراموزی بود و خدا شاهده من ساعت دوازده راه افتادم اما بازم بعد از دو رسیدم، مگه میشه بیشتر از دو ساعت راه باشه وقتی همین کناره؟!:))

بعد از اینکه رسیدیم بهمون کلاه و پوشه مخصوص خودمون رو دادن و با استادو بچه ها آشنا شدیم که طبق معمولا من همیشه کوچیکترینم توی کارگاه ها و دوره ها:)از همه نوع رشته ای بودن،اتاق عمل،پزشکی،سلولی مولکولی حتی یکی دکتری علوم اعصاب دانشگاه تهران بود که خیلی موقع برگشت باهم حرف زدیم و خیلی ازشون چیز یاد گرفتم ^^

استادمون دکتر گودرزی بودن که تازه برگشته بودن ایران(از سال ۲۰۱۱رفته بودن)و اومده بودن تا روی پژوهش های خودشون کار بکنن و میتونم بگم جزو اولین کسایی هستن که توی ایران این رشته رو خوندن و واقعا متخصص بودن ازشون میبارید و آدم لذت میبرد از گوش دادن به حرف هاشون خیلی با حوصله هم جواب سوال هامون رو میدادن،اینقدر کلاس امروز تئوریمون خوب بود که یک ساعتی بیشتر از حالت عادی موندیم و خیلی کیف داد^^

برای ادامه روزهای دیگه هم جراحی مغز موش، بیوانفورماتیک و PCR داریم که هم میترسم از دوتا اخریا و هم مشتاقم برای یادگرفتنشون اما مغز موش رو یه چندباری جراحی کردم و واقعا کیف میده:))جدیدا به این پی بردم که کارهای تشریح رو خیلی دوس دارم اصلا یه لذت دیگه ای داره.

شب هم که رسیدم خونه سرگرم تموم کردن پروژه spss دانشگاهم بودم که وسطای آزمون t دوجامعه مستقل داده هام خراب شد و مجبور شدم باز از اول همه چیو بنویسم و کلی فحش دادم به هفت نسل بعدیم چون جدو آبادم که گناهی نکردن!!!الان هم فقط دعا میکنم بتونم برسم آزمون کارگاه امار فردارو بدم و توی راه نباشم و سایت خراب نشه و نتم نپره و جنگ نشه:)

۲۷ مرداد ۰۴ ، ۰۰:۴۷ ۳ نظر
Niush 🪷

کارآموزی🧑🏻‍🔬

بعد از اولین جمعه تموم شدن جنگ بود که دیدم مرکز ژنومیکس یه کارآموزی گذاشته و من واقعا دلم پر میکشید که برم و کارای تحقیقاتی و عملی یادبگیرم که بعد از مشورت با استادم بهم گفتش که شرکت کن اما کاشف به عمل اومد که اولین دورش از فرداش شروع میشد و من دیگه وقتی برای ثبت نام نداشتم،حتی با خانوادمم راجع بهش صحبت نکردم که اجازه بدن برم یا نه!

تا چند روز بعدشم تو فکرش بودم و هی میرفتم آپدیت برگزاری جدیدش رو نگاه میکردم و دلشوره میگرفتم اگه مامان بابام قبول نکنن برم چی؟ اگه همچین فرصت خوبی رو از دست بدم چی؟مثل خری بودم که دنبال تیتابش میگشت،تیتابی با زر ورق قرمز براق که دل براش له له میزد.

که بالاخره امروز تونستم کارآموزی رو ثبت نام بکنم و از شنبه یه شروع جدید توی زندگی من اتفاق می‌افته ^^

الان دقیقا حس خری رو دارم که به تیتاب خوشمزه یاقوتی رنگش رسیده😍🫏

فقط امیدوارم بعد از بازکردنش چلوس کیک دستگیرم نشه!!

۲۳ مرداد ۰۴ ، ۲۰:۲۹ ۲ نظر
Niush 🪷