روز دوشنبه بود که رفتم دانشگاه برای شرکت توی کارگاه مقاله نویسی چون به دردم میخورد و آخر های جلسه که شد کانال دانشگاهمون رو که چک کردم دیدم زده ساعت دوازده و نیم تا یکو نیم جلسه فرهنگ در علوم اعصاب با دکتر قربانی برگزار میشود،منم تا وقتی علوم اعصاب و اسم خانوم دکتر رو دیدم گفتم حتما باید برم چون هم استاد قربانی رو بعد از اخرین جلسه ژورنال کلابمون ملاقات میکنم و هم میرم ببینم چیمیگن(استاد قربانی اولین کسی بودن ک بهم یاد دادن چجوری مغز موش دربیارم🤩).خلاصه ما یه ده دقیقه زودتر رسیدیم دم در سالن جلسه و بعد از چند دقیقه از دور شنیدم که صدا میاد:سلام اقای دکتر خیلی خوش اومدید ما خیلی مفتخریم که شمارو اینجا ملاقات میکنیم و ...
بعد که توجهم جلب شد دیدم دکتر قربانی با کلی از اساتید برجسته دانشگاهمون و یک آقای خیلی پیری دارن میان سمت سالن ، خانوم دکتر منو دیدو فهمیدن کیم که منم پشت سرشون رفتم توی سالن .
بعد از این که نشستیم ازم پرسید نیوشا بودی درسته؟ گفتم بله و برگشتن و به اون آقایی که پیر بودن گفتن این دانشجوی ما خیلی به علوم اعصاب علاقه داره و ما هروقت مغز موش در می اوردیم همیشه میومد و بهمون کمک میکرد و دانشجوی فعالی هست ،اقاعه هم بهم گفت افرین و برای شوخی گفت مغز سوسکم بلدی دربیاری؟دیگ منم یکم خندیدم و منتظر شدیم تا جلسه شروع بشه و اول معرفی خانوم دکتر گفتن :و یک تشکری هم بکنیم از استادم که امروز مهمان ما هستن پدر علوم اعصاب ایران دکتر زرین دست!!!!!
حاجییییییییییییی منووو میگیییییییی
خودم ریختم پرامممممم مونده بود واقعااااا
به قول علیض شوک شدم و واقعا کپ کردم در همون حال چون اسمشون رو قبلا شنیده بودم ولی نمیدونستم اینقدر آدم خفنی هستن و تا آخر جلسه همینجوری فقط گوش میدادم هرچند که کم صحبت کردن ولی واقعا فرق لولشون رو میشد با بقیه توی اون اتاق به راحتی فهمید اینقدر که آدم پر و پخته ای بودن، و همونجوری که میدونید خوب معمولا توی اینجور جلسات چایی و کیک پخش میکنن و همه تا پذیرایی شدن شروع کردن به خوردن و من همینجوری خجالت میکشیدم و تا آخرش هیچی از گلوم پایین نرفت حتی بعضی از اساتید دوتا دوتا چایی و کیک میخوردن:)))
در آخر هم عکس یادگاری گرفتیم و من قطعا اون عکس رو توی رزومه کاریم قرار میدم اون خودش یه مدرک حساب میشه😂😍
بعدش تا خونه هم مثل دیوونه ها لبخند روی لبم بودو برام اتفاق خیلی عجیبی بود چون وقتی دوباره بنر جلسه رو دیدم نوشته بود برای اساتید که اگه میدیدمش قیدشو میزدم و اگر یک درصد اون روز توی خونه بودم عمرا پا نمی شدم برای یک ساعت برم جلسه و واقعا نمیدونم از چی سرنوشت بگم؛ از خوب بودنش،از غافلگیرشدنش، از اینکه میخواست توی این روزای پر از فشار و استرس یه حالی بهم بده یا چی...
فقط میتونم بگم دیگه فکر نکنم همچین فرصتی گیرم بیاد و واقعا توی این یک مورد خوش شانس بودم:))