اینقدر شلوغی این ترم وکارهاش و درسای تخصصیش زیاده حتی دیگه یادم میره بعضی موقع ها باید بخوابم
حالا این وسطم فشار کار پیدا کردن برای ادامه دادن کلاسام و پرداخت شهریشون روهم باید رو دلم بزارمو دست و پنجه نرم بکنم باهاش چون دیگ فک نکنم بابام بهم پول بده از اونجایی که خیلی مخالفه با این قضیه:)
حدود ۶تا ارائه دارم که توی همشون خودم باید صحبت بکنم و بعضی هاش روهم بعلاوه باید پاور درست بکنم مخصوصا اگه از مقالات باشن که هیچ و تا آخر آبان وضعیت به همین منوال امتحان و ارائه هستش.
همین دیروز بود درمورد کشت سلول عصبی پاور درست کردم از دوازده ظهر تا شیش شب طول کشید:) به مقالمم اصلاحیه خوردو تا ده شبم بعدش پای اون بودم.
از الان باید برای ارشدمم بخونم چون نتایج دوروز پیش بهم فهموند که باید رتبت زیر پنج باشه تا دانشگاه خوب و اون چیزی که میخوایی در بیایی وگرنه خیلی چنگی به دل نمیزنه همه دارن تهران رو میزنن:))
اینقدر وقت کم هست و روزا زودمیگذره دیگ حتی اینجارم داره یادم میره منی که با شوق و ذوق وبمو باز کردم تا روزمرگی هامو بنویسم و دوست پیدا بکنم ولی تبدیل داره میشه به جایی که فقط گهگاهی میتونم بهش سر بزنم.
امیدوارم آخر همه چیز حداقل خوبی و دست آورد باشه اگه قراره این همه سختی بکشم...
خدایا فقط خودت میدونی تو چه موقعیتیم از خودتم کمک میخوام.