~Niu diary☕

🍀It's all about niuvibe🍀

آرامش بعد از طوفان

دیروز از استرس انتخاب واحد ساعت نه بیدار شدم و دیگه نتونستم بخوابم و همش به این فکر میکردم که اگه ژنتیک رو برندارم باید به ترم ۹ام سلام بکنم چون کمتر درسی توی سال های دیگه هست که پیش نیازش این درس جذاب نباشه، دیگه حتی صبحونه هم از گلوم پایین نرفت و به زور یه تیکه نون خوردم که نمیرم ، ساعت دوازده شد و مثل همیشه از قبل کد اولین درس رو کپی کردم که وقت نکشم، باورم نمیشه تا رفتم برای انتخاب ژنتیک فقط هفتا ظرفیت مونده بود و شانس آوردم بهم رسید و دیگه استرس گرفتم که اگه همین وضع باشه برای بعدیا هیچی بهم نمیرسه و توی پنج دقیقه کل انتخاب واحد رو جمع کردمو خداروشکر هرچی خواستم بهم رسید و این ترم تنها چیزی که بهش توجه نکردم اسم استادها بود و از شانس مثل اینکه بدترین استاد ها بهمون افتادن حالا امیدوارم دروغ باشه و بهمون نمره خوب بدن:)برای معارف هم میتونستم یکی دیگه بردارم ولی چون هنوز دوتا از درسام نمره ندادن بیست و چهارواحدم باز نشد حالا امیدوارم برای تکمیلی اون دوتاهم بزارن و بتونم یه معارف دیگه بردارم.

از درس های این ترمم خیلی خوشم میاد و ذوق دارم برای شروع کلاسام (سلول های بنیادی،بافت شناسی، کشت سلول،متون تخصصی،ژنتیک)اما ندای توی گل گیر کردن آخر ترمی هم دارم میشنوم چون امتحانا دقیقا پشت سرهمه و حتی دوتا از درسام که توی یک روزه و یکمم ساعت هاش باهم تداخل دارن اما اگه برنمیداشتم دیگه معلوم نبود کی ارائه میشدن، در کل بد نبود نوزده واحدم پر شد و شنبه یکشنبه و پنجشنبه میرم دانشگاه دوشنبه هم که زبانمون انلاینه و سه شنبه هم یه اندیشه دو دارم که زیاد مهم نیست اوکیه.

یه تصمیمی که گرفتم اینکه از همون هفته دوم از صبح برم دانشگاه روزهایی که کلاس ندارم و توی کتابخونه کارهام رو بکنم چون اصلاااا توی خونه هیچ کاری نمیکنم و وقتی بیرونم اصلا خسته نمیشم و حتی وقتی برمیگردم هم انرژیم بیشتر میشه^^ حتی دیگه باید برای ارشدمم جدی تر بخونم چون منابع زیاد و استرس منم زیاد و معدل کارشناسی هم مهم برای همین این دوسال آخر باید به قولی خودمو پاره کنم تا بتونم نمره های خوب و یه رتبه خوب بدست بیارم:))

امیدوارم پلن هام نتیجه بده همین...

 

۰۱ شهریور ۰۴ ، ۱۵:۴۴ ۴ نظر
Niush 🪷

انتخاب واحد یا جنگ جهانی،مسئله این است!!

توضیحات بیشتر:

فردا ساعت دوازدهو نیم انتخاب واحد دارم و خداروووو شکررر این ترم هیچیی برای ورودی ما ارائه ندادن یعنی به زور بتونم شونزده واحد بردارم،حتی دیگه به بیست و چهار واحد برداشتنم نمیتونم فکر بکنم چون سه تا از درسامم نمره ندادن هنوز که یکیشم فردا بعد انتخاب واحد تازه باید بدم!!خیلی جالبه نه؟؟و اگه ژنتیک بهم نرسه و نتونم بردارم میتونم بعدش اعلام بکنم که یک نه ترمه بدبختم چون بقیه دوسال کارشناسیم پیش نیازشون ژنتیکه و من میمونم و کلاس های ترم نه:)

یعد از اینکه وارد دانشگاه شدم واقعا برام جالبه که آیا واقعا مسئولین آموزش زندگی روبه راه و روبه رشدی دارن؟ نون حلال میبرن خونشون؟آیا آخر زندگی بهشون مدال بیشترین نفرین شده رو میدن؟که بازم نمیتونم جوابی پیدا بکنم ولی امیدوارم که خارج از این فکرای منفی من باشه. الانم شامم تموم شده و میخوام به حول قوه الهی برم سراغ در آوردن کد و نوشتنشون فقط امیدوارم بتونم همینارم بردارم و بهم برسه مخصوصا معارف:))))

از چارت این ترممون خیلی خوشم میاد چون درسای کاربردی و بنیادی و مورد علاقمن مخصوصا ژنتیک و سلول های بنیادی واقعا ناناسن(البته اگه استاداش رو فاکتور بگیریم)، دیگه به مرحله ای رسیدم که فقط میخوام ارائه بشن درس ها انتخاب بین چندتا استادش پیش کش:)))

۳۰ مرداد ۰۴ ، ۲۱:۵۰ ۴ نظر
Niush 🪷

آخرین روز

اول از همه یک عععععررررررررررررر بسیار گنده که کارآموزیم تموم شد:((

 

خوب امروز یک ساعت زودتر رفتیم برای اینکه دیروز اجازه گرفتیم تا مبحث تئوریمون رو بیشتر حرف بزنیم و برامون از اسکیزوفرنی و پارکینسون صحبت بکنن که خیلی مفید بود، آخر کاریم یادمون رفت با استادمون عکس بگیریم:((

بعد از پایان بخش تئوری رفتیم سر بیوانفورماتیک که توسط برنامه gene runner تونستیم که توالی ژنی پیدا بکنیم ،ویرایش بکنیم و انتخاب بکنیم تا ازش استفاده بکنیم و چقدر سخته و فرایند طولانی هست ، یعنی اگه توی مراحل آخر بفهمی که این توالی ژنی به درد نمیخوره یا اون فاکتور های لازم رو نداره دووبااارههه از اول باید بری پیدا بکنی و کلی مرحله طی بکنی و این چیزی که دارم میگم برای کسی که دستش تند باشه یه یک ربعی طول میکشه برای ما که یه پارت کامل برد که بعدش رفتیم استراحت:)

پارت دو کار با PCR و اون بافت هایی که جدا کردیم که اونم کلی محلول داشت باید اضافه میکردیم و در آخر گذاشتیم توی دستگاه و جوابش دوساعت بعد در می اومد که ما دیگ اومدیم و قرار شد برامون بفرستن.

در آخرم عکس گروهی گرفتیم و خدایا من مردم....

اومدن گفتن هرکی میخواد بیاد ازش مصاحبه بگیریم و خوب من خیلی خجالتی بودم اما دوست داشتم بگیرم ولی بیخیالش شدم تا دم رفتن که یکهو دوستم گفت بیا بریم دوتایی بگیریم و مارو گذاشت توی عمل انجام شده 

من خیلییی میخندیدم ولی به زور جمعش کردم اما نمیدونم چرا آخرش تعظیم کردم به دوربین اییی خداا😭😭😂😂حتی دوستمم برای معرفیش رشته ارشدشو داشت میگفت از بس استرسش بالا بود ،حالا خلاصه فقط دارم دعا دعا میکنم که مال منو نزارن حداقل توی پیجشون:)🥲🥲

در آخرم به زور مامانم سر راهی اومدم خونه مامان بزرگم و دیگه کسی برام اهمیت نداشت بجز خواب و تا همین الان خوابیدم و بعدشم یه چایی زدیمو الان رفرشم تا برم به جنگ جهانی پنجم^^

 

برای اخرین حرف امشب میتونم دلی بگم با تمام وجودم نگاه خدارو حس میکردم این مدت که بهم همچین فرصتی توی زندگی داد از اون شبی که که تا دوساعت تمام با گریه درباره زندگیم و هیچ دستاورد نداشتنش از خدا گله میکردم تا این هفته ای که خودم و وجودم رو توی زنده ترین حالت ممکنش احساس کردم، کاراموزی یکی از اهدافی بود که امسال برای خودم گذاشتم وبا حمایت خانوادم و نگاه خدا تونستم همچین تجربه ای کسب بکنم و باید روزی هزار بار شکر کنم که همچین فرصتی به من داده شده، باید تلاش بکنم برای بهتر شدن خودم ،باید تلاش بکنم برای کمک به بقیه، باید تلاش بکنم برای جبران زحمات پدر مادرم، باید تلاش بکنم برای کمک به این دنیا و این چیزیه که رسالت منه!!

۲۹ مرداد ۰۴ ، ۲۱:۱۲ ۳ نظر
Niush 🪷

سومین روز🧬

امروز آخرین جلسه ای بود که استادمون تئوری درس میدادن و دیگه با ایشون کلاس نداریم اما اینقدر مطالب خوب و مفیدی داشتن که با مسئولین حرف زدیم و قرار شد فردا یک ساعت زودتر بریم که بازم استاد درس بدن بهمون^^

برامون از زندگیشون گفتن و چه مسیر سخت و پر مشقتی داشتن،کشور های مختلف، استادهای مختلف و آدم هایی که سد زندگیشون شده بودن و واقعا آدم توی محدودیت ها ستاره میشه:)

پارت دوم کلاسمون هم از بافت هایی که دیروز جدا کردیم و توی فریزر بودن بردیم برای استخراج دی ان ای و چه کار زمان بری هست با اینکه آسونه و آخر کاری هم از دیدن یه رشته کوچولو دی ان ای که دیدم خیلی خوشحال شدم و کلی منتظر فردام که بریم کار بیوانفورماتیک وPCR رو انجام بدیم، اما مثل اینکه باید یه برنامه رو بریزیم روی لپ تاب و از بد روزگار لپ تاب من دیگه حافظه نداره و نمیدونم باید چ گلی بگیرم تو سرم،مثل اینکه روز سختی رو در پیش داریم:))

واقعا دلم نمیخواد فردا تموم بشه:(

این هفته قشنگترین هفته زندگی من تا به اینجا بود^^🩷🧬

۲۸ مرداد ۰۴ ، ۲۲:۰۵ ۷ نظر
Niush 🪷

دومین روز:)

فکر کنم دیشب خدا صدام رو شنید و به شکل عجیبی امروز توی مترو ملت بهتر بودن، مثل اینکه فقط میخواست حرص خوردن منو ببینه:))

-ـ-ـ-ـ-ـ--ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ--ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-

روز دوممون همش تشریح مغز موش بود و من قبلا یادگرفته بودم ولی اولین باری بود که از زنده بودن تا جدا کردن مغز موش رو خودم انجام دادم و واقعا خیلی حس توانمند بودن به آدم میده آخر کاری، موش هاشrat نبود و نینی و مشکی بود اما خیلی بانمک بودن واقعا کلی ازشون حین بیهوشی معذرت خواهی کردم اما همش به خاطر علم هست دیگه یو نو!؟

بعد از اینکه مغز موش رو درآوردیم به خاطر گرمی هوا  آیس پکمون  تبدیل به هات پک شده بود و خیلی به کار نیومد، بافت مغزی یکم شل شده بود و خیلی به تیغ و پنس میچسبید اما با هر زوری که شده بود هیپوکامپ رو جدا کردم و مثل اینکه من تنها کسی بودم که سالم درش آورد و استاد از مهارتم خوشش اومد، یکی نبود بگه بار اولم نبود ولی خوب ...

در آخرم دیگه بافت هامون رو گذاشتیم توی فریزر تا بریم برای استخراج DNA,RNA شون. کلاس تئوریمون هم بیشتر بحث بیوشیمی و سلولی memory consolidation بود و منم که تو بیوشیمی مثل آدم های بی سواد میمونم با اینکه دوسال کارشناسیم رو همش شیمی و بیوشیمی خوندم، واقعا سخته اصلا فرایند یادگیری با دوسه ماه ترم غیر قابل قبوله مثل یادگیری زبان جدید میمونه یه فعالیت یکی دوساله ولی باید کم کم خودم رو عادت بدم که یاد بگیرم واقعا خیلیی مهمهههه😭😭😭😭😭

هیچی دیگه در آخرم با هزارتا سلام و صلوات که برسم خونه و از امتحانم جا نمونم که دقیقا هفت و یک دقیقه رسیدم خونه و با تشکر از تایمی که استاد عزیز داده بود تونستم یه جوری هندلش بکنم :))

واقعا یک چیزی که برام عجیب هست اینکه آدما وقتی از کار و شغلشون خوششون میاد هر چقدر هم که سخت باشه و از نظر جسمی تحت فشار قرار بده بازم وقتی اون کار تموم میشه و برمی‌گردن خونه و به زندگی عادیشون ادامه میدن هنوز انرژی دارند حتی بلکم بعضیا انرژی دو برابر و حتی دلتنگ اون لحظه ها که فکر کنم این یعنی همون پیدا کردن رسالت و من این دو روز ساعت ۳ می‌خوابیدم و ۸ صبح پا می‌شدم و همچنان هم که برمی‌گشتم خونه پر انرژی بودم و دلم می‌خواد که از این هفته به بعد بیشتر و جدی‌تر پیگیر تخصص آیندم باشم و خودم رو توش خیلی بهتر بکنم^^

۲۷ مرداد ۰۴ ، ۲۳:۰۱ ۷ نظر
Niush 🪷

اولین روز^^

اول ازهمه باید تاسف بخورم که هنوز مردم مملکتمون فرهنگ مترو سواری ندارن،خیلی ببخشیدا عین گاو فقط سرشونو میندازن پایین و هول میزنن تا برن تو حالیشون نمیشه باید کنار در وایسن اونایی که میخوان پیاده بشن اول تشریفشونو بیارن بیرون بعد نوبت شماست هیکل مبارک رو ببری داخل،واقعا عصبانیم -ـ-

 

امروز اولین روز کاراموزی بود و خدا شاهده من ساعت دوازده راه افتادم اما بازم بعد از دو رسیدم، مگه میشه بیشتر از دو ساعت راه باشه وقتی همین کناره؟!:))

بعد از اینکه رسیدیم بهمون کلاه و پوشه مخصوص خودمون رو دادن و با استادو بچه ها آشنا شدیم که طبق معمولا من همیشه کوچیکترینم توی کارگاه ها و دوره ها:)از همه نوع رشته ای بودن،اتاق عمل،پزشکی،سلولی مولکولی حتی یکی دکتری علوم اعصاب دانشگاه تهران بود که خیلی موقع برگشت باهم حرف زدیم و خیلی ازشون چیز یاد گرفتم ^^

استادمون دکتر گودرزی بودن که تازه برگشته بودن ایران(از سال ۲۰۱۱رفته بودن)و اومده بودن تا روی پژوهش های خودشون کار بکنن و میتونم بگم جزو اولین کسایی هستن که توی ایران این رشته رو خوندن و واقعا متخصص بودن ازشون میبارید و آدم لذت میبرد از گوش دادن به حرف هاشون خیلی با حوصله هم جواب سوال هامون رو میدادن،اینقدر کلاس امروز تئوریمون خوب بود که یک ساعتی بیشتر از حالت عادی موندیم و خیلی کیف داد^^

برای ادامه روزهای دیگه هم جراحی مغز موش، بیوانفورماتیک و PCR داریم که هم میترسم از دوتا اخریا و هم مشتاقم برای یادگرفتنشون اما مغز موش رو یه چندباری جراحی کردم و واقعا کیف میده:))جدیدا به این پی بردم که کارهای تشریح رو خیلی دوس دارم اصلا یه لذت دیگه ای داره.

شب هم که رسیدم خونه سرگرم تموم کردن پروژه spss دانشگاهم بودم که وسطای آزمون t دوجامعه مستقل داده هام خراب شد و مجبور شدم باز از اول همه چیو بنویسم و کلی فحش دادم به هفت نسل بعدیم چون جدو آبادم که گناهی نکردن!!!الان هم فقط دعا میکنم بتونم برسم آزمون کارگاه امار فردارو بدم و توی راه نباشم و سایت خراب نشه و نتم نپره و جنگ نشه:)

۲۷ مرداد ۰۴ ، ۰۰:۴۷ ۳ نظر
Niush 🪷

TDCS

دیشب ساعت دو نیم خوابیدم و شیش امروز صبح پاشدم برای اینکه فصل سوم بانیچ و بخونم چون هفته پیش تمومش کردیم و فکر میکردم که استاد از ما حتما میپرسه و میره برای شروع فصل بعدی، کلاسمون ساعت ده شروع شد و همه مشغول خوندن بودیم اما در کمال ناباوری و با رای گیری رفتیم کلینیک تا روش تحریکی TDCS رو روی همدیگه اجرا بکنیم و چی از این بهتر که یک فصل تئوری رو بتونی عملی هم انجام بدی^^

بعد از صحبت های یکی از دانشجوهای استاد رسید به نوبت ما که بریم و روی همدیگه این دستگاه رو امتحان بکنیم، من واقعا کار های عملی رو خیلی دوست دارم و خیلی کم پیش میاد که بترسم از چیزی مگر اینکه واقعا حس بکنم خطرناکه و نیازه یک آدم متخصص حتما بالای سرم باشه که داستان امروز یه چیزی تو همین مایه ها بود:)

خلاصه من روی سر نری دستگاه رو گذاشتم و کارهای اولیه، به قول آقای دانشجو همبرگر درست کنی رو انجام دادیم و به خیرو خوشی تموم شد و حالا نوبت من بود که بقیه روم امتحان کنن.......

اول قرار بود یکی دیگه برای من دستگاه رو بزاره که یهو عوض شد و من به شدت استرسی شدم و خودم تمام کارهای همکلاسیمو زیر نظر داشتم اما واقعا بهتر از اون چیزی که فکر میکردم بود^^ و خوب استرس هم باعث بالارفتن مقاومت توی این تسک میسه ولی دیگه داشت کم کم نزدیک به اتفاق افتادن جریان مغناطیسی دور سرم میشد که دیدم سوزششم زد بالا که خوب چیز عادیه اما...

اما یکی نبود بگه دختر خوب یه بار بست نبود رفتی اون زیر باید برای بار دومم بری زیر دستگاه؟؟!!که سر درد بگیرییی؟!؟؟!؟تو که ظرفیت نداری چرا همچین کاری میکنی؟!!؟

و این شد که من تا ساعت هفتو چهل دقیقه شب دیگه نتونستم تمرکز بکنم نه روی گایتون و نه روی کلاس بعدیمون و برای جمع بندی روز هم فیلم mother از جنیفر لارنس عزیز رو دیدیم که دیگه تیر آخر بود تا من هفته ام رو با سردرد تمام و با سردرد آغاز بکنم:))

 

پ.ن:امیدوارم فردا بتونم به راحتی برسم کارآموزی:(

پ.ن۲: تازه فهمیدم امتحان ترم کارگاه آمارم هفت شب یکشنبست و من هنوز پروژه اش روهم تحویل ندادم، و بدتر از اون من اون موقع تازه کارآموزیم تموم میشه و توی راه خونه ام:))

۲۵ مرداد ۰۴ ، ۲۰:۱۷ ۱ نظر
Niush 🪷

Win or lose

دیشب نشستم ادامه انیمیشن جدید پیکسار رو دیدم،همون روزی که اومده بود دوقسمت دیدم ولی چون محو from بودم اولویت تغییر کرد، واقعا توصیه شدیدی دارم برای دیدنش،مخصوصا علاقه مندها به رشته روانشناسی و علوم شناختی.

 

چقدر قشنگ مشکلات زندگی آدم ها در یک خانواده و حتی تو سطح دوستی،شغل،روابط عاطفی،کار، توضیح داد و اینکه چقدر انسان ناتوانه دربرابر فهمیدن مشکلات اطرافیانش و چجوری تصمیم های لحظه ای که میگیره میتونه تاثیر مستقیم توی آیندش داشته باشه.

 

حتی حس شوخ طبعی و شخصیت کاراکترهاهم دلنشین بوده.

 

دلم میخواد دوباره برم فیلم توی همین ژانر ببینم.^^

۲۴ مرداد ۰۴ ، ۱۴:۰۸ ۳ نظر
Niush 🪷

کارآموزی🧑🏻‍🔬

بعد از اولین جمعه تموم شدن جنگ بود که دیدم مرکز ژنومیکس یه کارآموزی گذاشته و من واقعا دلم پر میکشید که برم و کارای تحقیقاتی و عملی یادبگیرم که بعد از مشورت با استادم بهم گفتش که شرکت کن اما کاشف به عمل اومد که اولین دورش از فرداش شروع میشد و من دیگه وقتی برای ثبت نام نداشتم،حتی با خانوادمم راجع بهش صحبت نکردم که اجازه بدن برم یا نه!

تا چند روز بعدشم تو فکرش بودم و هی میرفتم آپدیت برگزاری جدیدش رو نگاه میکردم و دلشوره میگرفتم اگه مامان بابام قبول نکنن برم چی؟ اگه همچین فرصت خوبی رو از دست بدم چی؟مثل خری بودم که دنبال تیتابش میگشت،تیتابی با زر ورق قرمز براق که دل براش له له میزد.

که بالاخره امروز تونستم کارآموزی رو ثبت نام بکنم و از شنبه یه شروع جدید توی زندگی من اتفاق می‌افته ^^

الان دقیقا حس خری رو دارم که به تیتاب خوشمزه یاقوتی رنگش رسیده😍🫏

فقط امیدوارم بعد از بازکردنش چلوس کیک دستگیرم نشه!!

۲۳ مرداد ۰۴ ، ۲۰:۲۹ ۲ نظر
Niush 🪷

فرار کردن

فرار کن...

ولش کن...

حالا بعدا...

همیشه برام سواله چرا آدم وقتی یه چیزی رو دوست نداره از دنیای بیرونش به راحتی ولش میکنه،آدم ها،کار،دوست و خانواده.

اما وقتی به دنیای خودش میرسه و میدونه که برای بقاش به اون چیز نیاز داره از اونا برای خودش راه در رو درست میکنه،مثلا درس خوندن راه در روش فیلم و کتابه، کلاس نرفتن راه در روش مریض شدنه و...

چرا وقتی تو میدونی این کاری که الان انجام میدی برای آیندت خیلی مفیده و کاملا تاثیر گزاره و میتونه تورو از بقیه صدتا پله بالاتر ببره اما بخاطر اینکه یکم بیشتر به خودت سختی بدی تا اون فعالیت برات خودکار بشه انجام دادنش اینقدر سره وره میاری تا در بری.

واقعا خیلی عضو عجیبیه این مغز!🧠

 

پ.ن:جدیدا یه تحلیلی زده به سرم که وقتی به یکی میگن "تو نمیخواد فسفر بسوزونی!💥" منظورشون کاملا علمیه، یعنی چی حالا؟ یعنی انرژی مورد استفاده بدن ما از ATPبدست میاد(آدنوزین تری فسفات)که این سه تا فسفات داره و وقتی تو این انرژی رو استفاده میکنی یک فسفاتشو از دست میده و کار سختیه و میشه ADP(آدنوزین دی فسفات) و از اون سوزوندن و مصرف فسفات در میارن که بگن تو نمیخواد فسفر بسوزونی!یعنی زیاد به خودت فشار نیار^^

منطقی نبود آیا؟!

۲۲ مرداد ۰۴ ، ۱۴:۱۴ ۲ نظر
Niush 🪷