~Niu diary☕

🍀It's all about niuvibe🍀

زندگی بدون مغز!!

یکی از کلیپ‌های جالبی که توی این چند وقته فضای مجازی خیلی وایرال شده نمی‌دونم درباره‌اش می‌دونید یا نه و منم خیلی دقیق راجع به جزئیاتش یادم نمیاد این بوده که یه آقایی تا سن ۳۰ ۴۰ سالگی فکر کنم زندگی خیلی عادی داشته و کارشو داشته شغلشو داشته درآمدشو داشته زن و بچه و خونه زندگیشو داشته و همه چیز خیلی نرمال بوده تا اینکه می‌رسه یه روزی از خواب پا میشه با یک سردردی فکر کنم که به پزشک مراجعه می‌کنه و بعد از ام آر آی که می‌گیره میفهمه مغز نداره!!یعنی فقط پل مغزی بصل النخاع و مخچه داشته بیشتر قسمت های پس سری مغزش که نداشته وجود داشته و خوب این خیلی چیز عجیبیه.

 

بعد این چندوقت داشتم فکر میکردم که واقعا کارهای ساده‌ای مثل ازدواج کردن بچه داشتن کار کردن و پول درآوردن و یه محیط امن داشتن و یه شغل ثابت داشتن خیلی نیاز به فشار یا سوزوندن فسفر نداره حتی یه آدم بی مغز ناقصم میتونه انجام بده و میشه نتیجه گرفت که مغز ما برای کارهای خیلی خیلی دشوارتر و سخت‌تر که فقط گونه انسان از پسش برمیاد طراحی شده که این خیلی متناقض با همه حرف‌هایی که هر روز تو گوشمون می‌خونن  و تو فضای مجازی میگن؛ نمی‌خواد درس بخونی، نمی‌خواد کار پیدا کنی، الان اونایی که دکتر مهندس شدن مگه کجای دنیا رو گرفتن؟، انتگرال و ریاضی به چه دردی می‌خوره؟، فلسفه و منطق به چه دردی می‌خوره؟ پزشکی و دونستن قسمت‌های بدنت به چه دردی می‌خوره؟ یادگیری موسیقی و نت خوانی به چه کارت میاد؟ و خیلی چیزای دیگه که واقعا شنیدنشون درد داره پس به نظرم ما باید خیلی درست‌تر و دقیق‌تر از مغزمون استفاده بکنیم چون این موهبتیه که خدا به ما داده تا تفاوتی با بقیه گونه‌های جاندار داشته باشیم، این حرفا رو نمی‌زنم تا به شما تلنگر بزنم بلکه یه تلنگریه برای خودم!!!:))

امان از استعمار نوین...

۱۱ شهریور ۰۴ ، ۱۹:۰۲ ۹ نظر
Niush 🪷

پنجشنبه و جمعه^^

خوب از پنجشنبه شروع میکنیم:

روز چهارشنبه بود که دیدم کانال دانشگاهمون یه تبلیغ گذاشته از موسسه مسعودفرزام که یک دوره رایگان الایزا برای پنجشنبه برگزار میکنن و منم که سرم درد میکنه برای یادگرفتن و کارهای آزمایشگاهی و تحقیقات:) برای همین پوسترش رو برای استادم فرستادم تا ازشون بپرسم به نظرشون خوبه که شرکت بکنم یانه و خوب جواب معلوم بود، البته! و منم یاد دوستام افتادم که یکیشون میکروب باهم توی یه دانشگاه میخونیم و یکی هم سلولی مولکولی تهران جنوب، خانوم میکروب رو بزوررر راضی کردم که دست از کراتین کردن موهاش بکشه و باهام بیاد و واقعا برای راضی کردنش خیلی حرص باید بخوری:) اما خانوم سلول مربی تکواندو هستن و تایمشون نخورد:(بنابراین دونفری تصمیم گرفتیم که تایم دوم رو بریم و توی میرداماد بود و تقریبا نزدیک. خلاصه پنجشنبه ساعت یازده و رب بود که ماشین و برداشتم و رفتم دنبالش تا بریم سر کلاس که مشکل ما از پیداکردن مقصد به پیداکردن جای ماشین تغییر پیدا کرد اما یه پارکینگی پیدا کردیم و با هزار بدبختی خودمونو سر تایم رسوندیم و بماند که چقدر کرایه ساعتیش بالابود:///خلاصه رسیدیم و برای بخش اول بهمون تئوری روش کار و کیت رو توضیح دادن و یه استراحت کوتاه پذیرایی با چای و بیسکوییت و بعدش رفتیم سراغ بخش عملی که بهترین کاری که میشه برای یه دانشجو کرد اینکه اینقدر وسیله آزمایشگاهی وجود داشته باشه که هرکسی بتونه انفرادی انجامش بده و خوب از این نظر من دوبرابر خیلی بیشتر خوشحال شدم که همچین کارگاهی رفتم^^ دیگه بخش عملیمون تموم شد و آخرش که برای بررسی تست رفتیم استادمون گفت که اندازه هات خیلی خوب و خیلی نزدیک به استاندارده و خانوم محترمی که از ادرارشون نمونه گرفتی باردار نیستند:)) دیکه کارگاه تموم شد و مدارک ماهم یک ماه دیگه آماده میشه ولی توی راه برگشت اگر فکر میکردم که قراره برم خونه کور خوندم و سر ماشین و کج کردم بعد از رسوندن دوستم به تره بار تا خریدهای خونه رو انجام بدم و میتونم بگم اگه دلتون برای شمال تنگ شده میتونید یک تجربه نزدیک به مرگ از شدت گرمی و شرجی بودن رو توی تره بارهای محلتون داشته باشید:))))

 

روز جمعه:

از اونجایی که هفته پیش نتونستم برم سرکلاس چون رفته بودیم تفریح خارج از تهران، چوبش رو کاملا خوردم چون همون هفته رفتیم سر مبحث جدید حرکت که از خود کتاب بانیچ هم نبود از گایتون شروع کردیم به یادگیری پایه این مسئله. دیگه خلاصه به یک بدبختی که شد یکم از اول وویس کلاس رو گوش دادم و نصفه جزو دوستم رو شیش صبحی خوندم که خداروشکر استادم اول کلاس دوباره هفته پیش رو مرور کرد چون مبحث های پایه و مهمی هستند و من باید دوبرابر برای این هفته تلاش کنم هم یادگیری هفته پیش هم این جلسه گذشته و جزوه بنویسم و شکل بکشم:) سر تایم استراحت هم برای جلوگیری از بیکاری نشستم و یکم جزوه رو کامل کردم و نقاشی کشیدم و همینطور به ایده های بچها برای کلاس طراحیشون گوش کردم و متوجه شدم برای پاییز نمایشگاه داریم و همه توی مرحله تایید ایده و کانسپتشون توسط استاد گیر کردن چون بهترین ها انتخاب میشن😌 دیگه ساعت پنج شد و کلاس بعدیمون شروع شد و زودتر تموم کردیم چون تولد سوپرایزی یکی از بچه ها بود و کلی خوش گذشت اما من یک مشکلی برام پیش اومدو مجبور شدم زودتر بیام و به خوراکی ها و کیک نرسیدم:))من طلسم شده تولدهای جمعه هام:))

بعد از کلاس صبحمون بود که رفتم برای استادم از کارآموزی که شرکت کردم تعریف کردم و گفتم که خیلی بیشتر از قبل مصمم و علاقه مند شدم که توی این مسیر درس بخونم ولی اینقدر حجم مطالب زیاد و من همه چیز باید بخونم که گیج شدم و نیاز داشتم یکی گره های ذهنیم رو باز بکنه و برای بار هزارم از وجود استاد توی زندگیم خداروشکر کردم، بهم گفتش که خیلی جو گیر نشو و هیجاناتت رو کنترل کن از کتاب ها و منابع پایه شروع بکن و اونهارو خیلی دقیق‌تر بخون چون توی کتاب ها و مقالات دیگه هشتاد درصد تکراری و چند درصد جدیدن پس خیلی دیگه بعد از یک مدت نمیخواد تایم زیادی بزاری ولی از همین الان کم کم شروع کن تا برسی:)) امیدوارم دانشگاه ها زودتر شروع بشه تا بتونم یه روتین آدمیزادی بریزم و از خونه و مخصوصا اتاقم دور باشم:))

خیلی دارم از درس و دانشگاه حرف میزنم نه؟!!!این بده...

 

 

۰۹ شهریور ۰۴ ، ۲۱:۲۷ ۲ نظر
Niush 🪷

جشن

سه شنبه شب بود که از طرف خالم رفتیم دانشگاه علوم پزشکی ایران تا توی مراسم جشن پنجاه سالگی دانشگاه، روز کارمند و روز داروساز شرکت بکنیم، مجری مراسم اقای طالبی(مجری سلام صبح بخیر) بود و بخش های متنوعی داشت آقای کاکاوند رو آوردن تا از وجه اشتراک پزشکی و شعر و ادبیات فارسی برامون صحبت بکنن،گروه موسیقی سنتی آوردن ، آقای توکلی رئیس دانشگاه برامون صحبت کردن ، از کارمند ها و دستیارهای نمونه تقدیر کردند و کیک بریدند(که کاملا مشخص بود به ماها هیچی نمیدن) و در آخر هم طلیسچی اومد که سالن همایش کلا رو هوااا بود و مثل کنسرت هاش بودو خوب من فقط همون آهنگ پاقدمش رو میشناختم و با همونم حال کردم ولی بقیه داشتن باهاش از اول تا آخر همراهی میکردن :))در کل شب خوبی بود .

اولین چیزی که میتونم به جرئت بگم اینکه واقعا لول محیط و ساختمان ها و آدم ها و جشن ها توی دانشگاه های دولتی زمین تا آسمون فرق داره و واقعا ارزشش رو داره که آدم برای همچین جاهایی تلاش بکنه تا بتونه درس بخون و به نظرم باید خیلی پوست کلفت باشی تا از پس همچین موقعیتی بربیاد و این میشه قشنگترین بخش ماجرا زندگی اون طرف:))

امیدوارم منم بتونم برای ارشدم تو دانشگاه های دولتی تهران قبول بشم اما گاو نر میخواهد و مرد کهن...

۰۷ شهریور ۰۴ ، ۱۰:۳۵ ۴ نظر
Niush 🪷

درباره روز های اخیر⁦>⁠.⁠<⁩

بعد از چند روز سلام^^

دقیقا عصر پنجشنبه( بعد از انتخاب واحد و امتحان فیزیولوژی گیاهی)بود که ما راهی یه تعطیلی کوچیک به ویلا خالمینا خارج از تهران شدیم تا بعد از دوماه بتونیم از تعطیلات تابستانه و بی امتحانی لذت ببریم:)

وقتی شب پنجشنبه رسیدیم سالاد ماکارونی خوردیم که مامانم درست کرد و خوب دست پخت مادر من زبان زد فامیله و همیشه بیشترین چیزی که خدارو بابتش شکر میکنم ژن لاغریه که اگه نداشتم باید بالای صد کیلو میبودم تا الان از بس غذا میخورم و غذاهای مامانمو دوست دارم:) و خوب سالاد ماکارونی هم یه غذایی هست که ما برای تولدامون بیشتر درست میکنیم یعنی غذای مورد علاقه متولد توی روز تولدش که مال من همیشه سالاد ماکارونیه، در طول سال هم شاید بخوریم ولی خوب اون مراسم رو خاص تر میکنه و ارزشش رو بیشتر:)

روز جمعه قرار بود بریم فیلبند(فیل بند) که کنسل شد و خانواده ترجییییییح دادند که خواب و استراحت مناسب ترین گزینه توی تعطیلاته نه گشت و گذار و بقیه روزهم به بازی و خواب و غذا و چایی و غیبت گذشت و شب هم بازی مونوپولی که داشت خاک میخورد رو پیدا کردیم و مشغول شدیم که در آخر این سه روز از شیش دستی که بازی شد بنده سه دستش رو با اختلاف بردم^^روز شنبه بود که میخواستیم برای روز پزشک برای پدرم دل و جیگر بگیریم ولی خوب اونم کنسل شد چون هیچ کشتاری توی اون چند روز انجام نشده بود و با میرزا قاسمی و فالوده خونگی شبمون رو سر کردیم تا دیروز که دیگه برای ناهار ابگوشت رو زدیم بر بدن و برای عصر راهی تهران شدیم و وقتش بود که با گربه ها و تاب سواری و هوای سرد شب و چایی دودی خداحافظی کنیم که واقعا به نظرم بهترین چند روز اخیر بود و کلی بهم خوش گذشت.⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠❤⁩

البته که بهترین بخش این چند روز دور بودن از گوشی و اینترنت و وقت بیشتر گذروندن با خانواده و لذت بردن از طبیعت بود که توی شهرای شلوغ و پر جمعیتی مثل تهران آدم ها از همچین فرصتی واقعا محرومن و نیازه که چند وقت یک بار دور از این آلودگی باشن تا مغزشون اکسیژن خالص دریافت بکنه ^^

صبح امروز هم خواهرم و بچهاش اومدن خونمون و من هنوز نتونستم

نه اتاقمو جمع بکنم

نه به کاری برسم

نه جمع بندی مرداد ماه رو داشته باشم و برای شهریور برنامه بریزم

نه لباسامو بشورم

نه خونرو جارو بزنم

نه حموم برم

نه جزوه بنویسم

نه وب هاتون رو بخونم

که امیدوارم تا شب بتونم به همه این کار ها برسم^^

الانم برق هامون رفته که فکر کنم این برنامه ها رو باید هفت به بعد اجرا کنم:))

۰۴ شهریور ۰۴ ، ۱۷:۳۴ ۱ نظر
Niush 🪷

آرامش بعد از طوفان

دیروز از استرس انتخاب واحد ساعت نه بیدار شدم و دیگه نتونستم بخوابم و همش به این فکر میکردم که اگه ژنتیک رو برندارم باید به ترم ۹ام سلام بکنم چون کمتر درسی توی سال های دیگه هست که پیش نیازش این درس جذاب نباشه، دیگه حتی صبحونه هم از گلوم پایین نرفت و به زور یه تیکه نون خوردم که نمیرم ، ساعت دوازده شد و مثل همیشه از قبل کد اولین درس رو کپی کردم که وقت نکشم، باورم نمیشه تا رفتم برای انتخاب ژنتیک فقط هفتا ظرفیت مونده بود و شانس آوردم بهم رسید و دیگه استرس گرفتم که اگه همین وضع باشه برای بعدیا هیچی بهم نمیرسه و توی پنج دقیقه کل انتخاب واحد رو جمع کردمو خداروشکر هرچی خواستم بهم رسید و این ترم تنها چیزی که بهش توجه نکردم اسم استادها بود و از شانس مثل اینکه بدترین استاد ها بهمون افتادن حالا امیدوارم دروغ باشه و بهمون نمره خوب بدن:)برای معارف هم میتونستم یکی دیگه بردارم ولی چون هنوز دوتا از درسام نمره ندادن بیست و چهارواحدم باز نشد حالا امیدوارم برای تکمیلی اون دوتاهم بزارن و بتونم یه معارف دیگه بردارم.

از درس های این ترمم خیلی خوشم میاد و ذوق دارم برای شروع کلاسام (سلول های بنیادی،بافت شناسی، کشت سلول،متون تخصصی،ژنتیک)اما ندای توی گل گیر کردن آخر ترمی هم دارم میشنوم چون امتحانا دقیقا پشت سرهمه و حتی دوتا از درسام که توی یک روزه و یکمم ساعت هاش باهم تداخل دارن اما اگه برنمیداشتم دیگه معلوم نبود کی ارائه میشدن، در کل بد نبود نوزده واحدم پر شد و شنبه یکشنبه و پنجشنبه میرم دانشگاه دوشنبه هم که زبانمون انلاینه و سه شنبه هم یه اندیشه دو دارم که زیاد مهم نیست اوکیه.

یه تصمیمی که گرفتم اینکه از همون هفته دوم از صبح برم دانشگاه روزهایی که کلاس ندارم و توی کتابخونه کارهام رو بکنم چون اصلاااا توی خونه هیچ کاری نمیکنم و وقتی بیرونم اصلا خسته نمیشم و حتی وقتی برمیگردم هم انرژیم بیشتر میشه^^ حتی دیگه باید برای ارشدمم جدی تر بخونم چون منابع زیاد و استرس منم زیاد و معدل کارشناسی هم مهم برای همین این دوسال آخر باید به قولی خودمو پاره کنم تا بتونم نمره های خوب و یه رتبه خوب بدست بیارم:))

امیدوارم پلن هام نتیجه بده همین...

 

۰۱ شهریور ۰۴ ، ۱۵:۴۴ ۴ نظر
Niush 🪷

انتخاب واحد یا جنگ جهانی،مسئله این است!!

توضیحات بیشتر:

فردا ساعت دوازدهو نیم انتخاب واحد دارم و خداروووو شکررر این ترم هیچیی برای ورودی ما ارائه ندادن یعنی به زور بتونم شونزده واحد بردارم،حتی دیگه به بیست و چهار واحد برداشتنم نمیتونم فکر بکنم چون سه تا از درسامم نمره ندادن هنوز که یکیشم فردا بعد انتخاب واحد تازه باید بدم!!خیلی جالبه نه؟؟و اگه ژنتیک بهم نرسه و نتونم بردارم میتونم بعدش اعلام بکنم که یک نه ترمه بدبختم چون بقیه دوسال کارشناسیم پیش نیازشون ژنتیکه و من میمونم و کلاس های ترم نه:)

یعد از اینکه وارد دانشگاه شدم واقعا برام جالبه که آیا واقعا مسئولین آموزش زندگی روبه راه و روبه رشدی دارن؟ نون حلال میبرن خونشون؟آیا آخر زندگی بهشون مدال بیشترین نفرین شده رو میدن؟که بازم نمیتونم جوابی پیدا بکنم ولی امیدوارم که خارج از این فکرای منفی من باشه. الانم شامم تموم شده و میخوام به حول قوه الهی برم سراغ در آوردن کد و نوشتنشون فقط امیدوارم بتونم همینارم بردارم و بهم برسه مخصوصا معارف:))))

از چارت این ترممون خیلی خوشم میاد چون درسای کاربردی و بنیادی و مورد علاقمن مخصوصا ژنتیک و سلول های بنیادی واقعا ناناسن(البته اگه استاداش رو فاکتور بگیریم)، دیگه به مرحله ای رسیدم که فقط میخوام ارائه بشن درس ها انتخاب بین چندتا استادش پیش کش:)))

۳۰ مرداد ۰۴ ، ۲۱:۵۰ ۴ نظر
Niush 🪷

آخرین روز

اول از همه یک عععععررررررررررررر بسیار گنده که کارآموزیم تموم شد:((

 

خوب امروز یک ساعت زودتر رفتیم برای اینکه دیروز اجازه گرفتیم تا مبحث تئوریمون رو بیشتر حرف بزنیم و برامون از اسکیزوفرنی و پارکینسون صحبت بکنن که خیلی مفید بود، آخر کاریم یادمون رفت با استادمون عکس بگیریم:((

بعد از پایان بخش تئوری رفتیم سر بیوانفورماتیک که توسط برنامه gene runner تونستیم که توالی ژنی پیدا بکنیم ،ویرایش بکنیم و انتخاب بکنیم تا ازش استفاده بکنیم و چقدر سخته و فرایند طولانی هست ، یعنی اگه توی مراحل آخر بفهمی که این توالی ژنی به درد نمیخوره یا اون فاکتور های لازم رو نداره دووبااارههه از اول باید بری پیدا بکنی و کلی مرحله طی بکنی و این چیزی که دارم میگم برای کسی که دستش تند باشه یه یک ربعی طول میکشه برای ما که یه پارت کامل برد که بعدش رفتیم استراحت:)

پارت دو کار با PCR و اون بافت هایی که جدا کردیم که اونم کلی محلول داشت باید اضافه میکردیم و در آخر گذاشتیم توی دستگاه و جوابش دوساعت بعد در می اومد که ما دیگ اومدیم و قرار شد برامون بفرستن.

در آخرم عکس گروهی گرفتیم و خدایا من مردم....

اومدن گفتن هرکی میخواد بیاد ازش مصاحبه بگیریم و خوب من خیلی خجالتی بودم اما دوست داشتم بگیرم ولی بیخیالش شدم تا دم رفتن که یکهو دوستم گفت بیا بریم دوتایی بگیریم و مارو گذاشت توی عمل انجام شده 

من خیلییی میخندیدم ولی به زور جمعش کردم اما نمیدونم چرا آخرش تعظیم کردم به دوربین اییی خداا😭😭😂😂حتی دوستمم برای معرفیش رشته ارشدشو داشت میگفت از بس استرسش بالا بود ،حالا خلاصه فقط دارم دعا دعا میکنم که مال منو نزارن حداقل توی پیجشون:)🥲🥲

در آخرم به زور مامانم سر راهی اومدم خونه مامان بزرگم و دیگه کسی برام اهمیت نداشت بجز خواب و تا همین الان خوابیدم و بعدشم یه چایی زدیمو الان رفرشم تا برم به جنگ جهانی پنجم^^

 

برای اخرین حرف امشب میتونم دلی بگم با تمام وجودم نگاه خدارو حس میکردم این مدت که بهم همچین فرصتی توی زندگی داد از اون شبی که که تا دوساعت تمام با گریه درباره زندگیم و هیچ دستاورد نداشتنش از خدا گله میکردم تا این هفته ای که خودم و وجودم رو توی زنده ترین حالت ممکنش احساس کردم، کاراموزی یکی از اهدافی بود که امسال برای خودم گذاشتم وبا حمایت خانوادم و نگاه خدا تونستم همچین تجربه ای کسب بکنم و باید روزی هزار بار شکر کنم که همچین فرصتی به من داده شده، باید تلاش بکنم برای بهتر شدن خودم ،باید تلاش بکنم برای کمک به بقیه، باید تلاش بکنم برای جبران زحمات پدر مادرم، باید تلاش بکنم برای کمک به این دنیا و این چیزیه که رسالت منه!!

۲۹ مرداد ۰۴ ، ۲۱:۱۲ ۳ نظر
Niush 🪷

سومین روز🧬

امروز آخرین جلسه ای بود که استادمون تئوری درس میدادن و دیگه با ایشون کلاس نداریم اما اینقدر مطالب خوب و مفیدی داشتن که با مسئولین حرف زدیم و قرار شد فردا یک ساعت زودتر بریم که بازم استاد درس بدن بهمون^^

برامون از زندگیشون گفتن و چه مسیر سخت و پر مشقتی داشتن،کشور های مختلف، استادهای مختلف و آدم هایی که سد زندگیشون شده بودن و واقعا آدم توی محدودیت ها ستاره میشه:)

پارت دوم کلاسمون هم از بافت هایی که دیروز جدا کردیم و توی فریزر بودن بردیم برای استخراج دی ان ای و چه کار زمان بری هست با اینکه آسونه و آخر کاری هم از دیدن یه رشته کوچولو دی ان ای که دیدم خیلی خوشحال شدم و کلی منتظر فردام که بریم کار بیوانفورماتیک وPCR رو انجام بدیم، اما مثل اینکه باید یه برنامه رو بریزیم روی لپ تاب و از بد روزگار لپ تاب من دیگه حافظه نداره و نمیدونم باید چ گلی بگیرم تو سرم،مثل اینکه روز سختی رو در پیش داریم:))

واقعا دلم نمیخواد فردا تموم بشه:(

این هفته قشنگترین هفته زندگی من تا به اینجا بود^^🩷🧬

۲۸ مرداد ۰۴ ، ۲۲:۰۵ ۷ نظر
Niush 🪷

دومین روز:)

فکر کنم دیشب خدا صدام رو شنید و به شکل عجیبی امروز توی مترو ملت بهتر بودن، مثل اینکه فقط میخواست حرص خوردن منو ببینه:))

-ـ-ـ-ـ-ـ--ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ--ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-

روز دوممون همش تشریح مغز موش بود و من قبلا یادگرفته بودم ولی اولین باری بود که از زنده بودن تا جدا کردن مغز موش رو خودم انجام دادم و واقعا خیلی حس توانمند بودن به آدم میده آخر کاری، موش هاشrat نبود و نینی و مشکی بود اما خیلی بانمک بودن واقعا کلی ازشون حین بیهوشی معذرت خواهی کردم اما همش به خاطر علم هست دیگه یو نو!؟

بعد از اینکه مغز موش رو درآوردیم به خاطر گرمی هوا  آیس پکمون  تبدیل به هات پک شده بود و خیلی به کار نیومد، بافت مغزی یکم شل شده بود و خیلی به تیغ و پنس میچسبید اما با هر زوری که شده بود هیپوکامپ رو جدا کردم و مثل اینکه من تنها کسی بودم که سالم درش آورد و استاد از مهارتم خوشش اومد، یکی نبود بگه بار اولم نبود ولی خوب ...

در آخرم دیگه بافت هامون رو گذاشتیم توی فریزر تا بریم برای استخراج DNA,RNA شون. کلاس تئوریمون هم بیشتر بحث بیوشیمی و سلولی memory consolidation بود و منم که تو بیوشیمی مثل آدم های بی سواد میمونم با اینکه دوسال کارشناسیم رو همش شیمی و بیوشیمی خوندم، واقعا سخته اصلا فرایند یادگیری با دوسه ماه ترم غیر قابل قبوله مثل یادگیری زبان جدید میمونه یه فعالیت یکی دوساله ولی باید کم کم خودم رو عادت بدم که یاد بگیرم واقعا خیلیی مهمهههه😭😭😭😭😭

هیچی دیگه در آخرم با هزارتا سلام و صلوات که برسم خونه و از امتحانم جا نمونم که دقیقا هفت و یک دقیقه رسیدم خونه و با تشکر از تایمی که استاد عزیز داده بود تونستم یه جوری هندلش بکنم :))

واقعا یک چیزی که برام عجیب هست اینکه آدما وقتی از کار و شغلشون خوششون میاد هر چقدر هم که سخت باشه و از نظر جسمی تحت فشار قرار بده بازم وقتی اون کار تموم میشه و برمی‌گردن خونه و به زندگی عادیشون ادامه میدن هنوز انرژی دارند حتی بلکم بعضیا انرژی دو برابر و حتی دلتنگ اون لحظه ها که فکر کنم این یعنی همون پیدا کردن رسالت و من این دو روز ساعت ۳ می‌خوابیدم و ۸ صبح پا می‌شدم و همچنان هم که برمی‌گشتم خونه پر انرژی بودم و دلم می‌خواد که از این هفته به بعد بیشتر و جدی‌تر پیگیر تخصص آیندم باشم و خودم رو توش خیلی بهتر بکنم^^

۲۷ مرداد ۰۴ ، ۲۳:۰۱ ۷ نظر
Niush 🪷

اولین روز^^

اول ازهمه باید تاسف بخورم که هنوز مردم مملکتمون فرهنگ مترو سواری ندارن،خیلی ببخشیدا عین گاو فقط سرشونو میندازن پایین و هول میزنن تا برن تو حالیشون نمیشه باید کنار در وایسن اونایی که میخوان پیاده بشن اول تشریفشونو بیارن بیرون بعد نوبت شماست هیکل مبارک رو ببری داخل،واقعا عصبانیم -ـ-

 

امروز اولین روز کاراموزی بود و خدا شاهده من ساعت دوازده راه افتادم اما بازم بعد از دو رسیدم، مگه میشه بیشتر از دو ساعت راه باشه وقتی همین کناره؟!:))

بعد از اینکه رسیدیم بهمون کلاه و پوشه مخصوص خودمون رو دادن و با استادو بچه ها آشنا شدیم که طبق معمولا من همیشه کوچیکترینم توی کارگاه ها و دوره ها:)از همه نوع رشته ای بودن،اتاق عمل،پزشکی،سلولی مولکولی حتی یکی دکتری علوم اعصاب دانشگاه تهران بود که خیلی موقع برگشت باهم حرف زدیم و خیلی ازشون چیز یاد گرفتم ^^

استادمون دکتر گودرزی بودن که تازه برگشته بودن ایران(از سال ۲۰۱۱رفته بودن)و اومده بودن تا روی پژوهش های خودشون کار بکنن و میتونم بگم جزو اولین کسایی هستن که توی ایران این رشته رو خوندن و واقعا متخصص بودن ازشون میبارید و آدم لذت میبرد از گوش دادن به حرف هاشون خیلی با حوصله هم جواب سوال هامون رو میدادن،اینقدر کلاس امروز تئوریمون خوب بود که یک ساعتی بیشتر از حالت عادی موندیم و خیلی کیف داد^^

برای ادامه روزهای دیگه هم جراحی مغز موش، بیوانفورماتیک و PCR داریم که هم میترسم از دوتا اخریا و هم مشتاقم برای یادگرفتنشون اما مغز موش رو یه چندباری جراحی کردم و واقعا کیف میده:))جدیدا به این پی بردم که کارهای تشریح رو خیلی دوس دارم اصلا یه لذت دیگه ای داره.

شب هم که رسیدم خونه سرگرم تموم کردن پروژه spss دانشگاهم بودم که وسطای آزمون t دوجامعه مستقل داده هام خراب شد و مجبور شدم باز از اول همه چیو بنویسم و کلی فحش دادم به هفت نسل بعدیم چون جدو آبادم که گناهی نکردن!!!الان هم فقط دعا میکنم بتونم برسم آزمون کارگاه امار فردارو بدم و توی راه نباشم و سایت خراب نشه و نتم نپره و جنگ نشه:)

۲۷ مرداد ۰۴ ، ۰۰:۴۷ ۳ نظر
Niush 🪷