دیشب ساعت دو نیم خوابیدم و شیش امروز صبح پاشدم برای اینکه فصل سوم بانیچ و بخونم چون هفته پیش تمومش کردیم و فکر میکردم که استاد از ما حتما میپرسه و میره برای شروع فصل بعدی، کلاسمون ساعت ده شروع شد و همه مشغول خوندن بودیم اما در کمال ناباوری و با رای گیری رفتیم کلینیک تا روش تحریکی TDCS رو روی همدیگه اجرا بکنیم و چی از این بهتر که یک فصل تئوری رو بتونی عملی هم انجام بدی^^
بعد از صحبت های یکی از دانشجوهای استاد رسید به نوبت ما که بریم و روی همدیگه این دستگاه رو امتحان بکنیم، من واقعا کار های عملی رو خیلی دوست دارم و خیلی کم پیش میاد که بترسم از چیزی مگر اینکه واقعا حس بکنم خطرناکه و نیازه یک آدم متخصص حتما بالای سرم باشه که داستان امروز یه چیزی تو همین مایه ها بود:)
خلاصه من روی سر نری دستگاه رو گذاشتم و کارهای اولیه، به قول آقای دانشجو همبرگر درست کنی رو انجام دادیم و به خیرو خوشی تموم شد و حالا نوبت من بود که بقیه روم امتحان کنن.......
اول قرار بود یکی دیگه برای من دستگاه رو بزاره که یهو عوض شد و من به شدت استرسی شدم و خودم تمام کارهای همکلاسیمو زیر نظر داشتم اما واقعا بهتر از اون چیزی که فکر میکردم بود^^ و خوب استرس هم باعث بالارفتن مقاومت توی این تسک میسه ولی دیگه داشت کم کم نزدیک به اتفاق افتادن جریان مغناطیسی دور سرم میشد که دیدم سوزششم زد بالا که خوب چیز عادیه اما...
اما یکی نبود بگه دختر خوب یه بار بست نبود رفتی اون زیر باید برای بار دومم بری زیر دستگاه؟؟!!که سر درد بگیرییی؟!؟؟!؟تو که ظرفیت نداری چرا همچین کاری میکنی؟!!؟
و این شد که من تا ساعت هفتو چهل دقیقه شب دیگه نتونستم تمرکز بکنم نه روی گایتون و نه روی کلاس بعدیمون و برای جمع بندی روز هم فیلم mother از جنیفر لارنس عزیز رو دیدیم که دیگه تیر آخر بود تا من هفته ام رو با سردرد تمام و با سردرد آغاز بکنم:))
پ.ن:امیدوارم فردا بتونم به راحتی برسم کارآموزی:(
پ.ن۲: تازه فهمیدم امتحان ترم کارگاه آمارم هفت شب یکشنبست و من هنوز پروژه اش روهم تحویل ندادم، و بدتر از اون من اون موقع تازه کارآموزیم تموم میشه و توی راه خونه ام:))